سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

دو امام مجاهد

آدم وقتی کاری رو جار میزنه از قبل، هیچوقت انجامش نمیده. از اول محرم حتی تو پیج اینستام میگم میخوام همرزمان حسین رو بخونم اما دو امام مجاهد قسمتم شد.

کتاب توضیح خاص نداره الا اینکه مجموع سخنرانی رهبر من باب صلح امام حسن علیه السلام و قیام امام حسین علیه السلام مجموعا در اینکه جمع شده. اینکه هدف قیام چی بوده و با چه پیشینه های  اجتماعی و سیاسی صورت گرفته. بخش امام حسن علیه السلام برام مفید بود و تا حدی قیام عاشورا. متن کتاب چون از روی سخنرانی نوشته شده کاملا روان و خوندنیه، جاهایی تکرار داره چون گاهی این سخنرانی ها تو فاصله های زمانی چند ساله جمع آوری شدن، ولی نه اونقدر که اذیت کننده باشه.

همین :))

الغارات

شده کتابی رو بخونید بعد بگین من تا قبل این چیزی نمیدونستم؟ یا بفهمین یه عمره که حقیقت رو کامل بهتون نگفتن؟ الغارات برای من همچین کتابی بود. یه کتاب قدیمی از دل تاریخ. نقاط مبهم رو روشن می‌کرد. دوسال آخر حکومت امام علی، بعد جنگ های جمل و نهروان و صفین، سالهایی بود که داشت فراموش می‌شد‌ ولی این کتاب نجاتمون داد! سالهایی که معاویه به غارت سرزمین های امام علی پرداخت و هرکاری می‌کرد تا اون حضرت تضعیف بشه تا جایی که معاویه لعنت الله علیه سردارهاشو می‌فرستاد به سرزمین های امیرالمومنین و مومنین رو می‌کشت و غارت می‌کرد اما کسی نبود که حمایت کنه از این مردم مظلوم، امام علی بارها و بارها طی نامه ها و سخنرانی ها مردم رو به جهاد فرامی‌خوند ولی جوابی نمی‌گرفت، اونجا بود که امام گله می‌کرد خدا منو از شما و شمارو از من خلاص کنه! کقتی این کتاب رو خوندم تازه متوجه شدم چرا بعضی نامه های نهج البلاغه و بعضی سخنرانی ها انقدر درش شکایت و درد هست، چرا انقدر امام ناراحت هستن و دلگیر.

وقتی نامه های معاویه لعنت الله علیه رو می‌خوندم و یا توصیه هاش به سردارا و والی هاش واقعا هیچ فرقی در ظاهر بین اون و امام نبود، تونستم معنای مخلوط شدن حق و باطل رو درک کنم، معنای نفاق رو.

کتاب واقعا روان نوشته شده، کاغذهاش کاهی و سبکه، کم حجمه و زود خونده میشه. خداروشکر خدا بهم توفیق داد با این گروه همراه بشم برای همخوانی این کتاب ارزشمند.

------

پی نوشت:

نمیدونم اگر چیزی به پست قبلی اضافه کنم ستاره روشن میشه یا نه. اما واجب دونستم ذیل توضیح این کتاب یه مطلبی هم بگم.

وضع ما در این کشور عزیز، خیلی خوب شای نباشه ولی بد هم نیست اما به سمت و سوی بدی داره میره. مقصرش هم ما ملت هستیم هم مسئول. ما در حق این انقلاب کار زیادی نکردیم که این همه هم انتظار ازش داریم! به شخصه که نکردم ... 

الغارات به وضوح نشونم داد که حتی تو حکومتی که عدالت و حقانیت امام علی علیه السلام اجرا میشه باز هم کسایی هستن که خطا کنن، مملکت رو به گند بکشن، بچاپن و فرار کنن! حکومت فعلی نه حکومت امام علیه و نه حکومت معاویه! نمیدونم چطور بعضی ها انتظار دارن ما به کل این حکومت رو بکوبونیم وقتی حتی جایگزین مناسب، برنامه ریزی دقیق و حتی در جنبش های به ظاهر انقلابی خودشون دارن لنگ میزنن. نمیدونم چطوری دارن همه نهاد های این حکومت و مسئولاش رو با یه چوب میرونن! من هم میخوام اصلاحات اساسی انجام بشه به قول معروف حجامتی بشه و این همه مسئول کثیف و لجن از تن این نظام خارج بشه، بله من هم ناراضیم! ولی خوبی هاش رو هم میبینم اینکه انرژِی این کشور با اینهمممه اسرافی که میشه بازم هم جوابگوی غالب جامعه هست، اینکه اکثریت جامعه در حداقل های زندگی اشون نموندن، اینکه من میتونم اینارو بنویسم و یه کسی درست مخالف حرفای من با توهین و فحش  و ناسزا به اولین فرد این حکومت حرف هاش رو بزنه، اینها اصلا قابلیت نادیده گرفتن نداره. مخاطب این حرف هااول خودم هستم، منی که نه تاریخ این کشور رو درست بلدم و نه قوانین اش رو، منی که حتی در بحث های اجتماعی و رفاه شهروندی کوتاهی میکنم و از اخبار دوری میکنم، من که دیگه حق ندارم بنالم وقتی وظیفم به عنوان شهروند، مسلمان، خانمی که دغدغه خانواده و نسل آیندش رو باید داشته باشه رو انجام ندادم و کوتاهی کردم. 

این همه نوشتم تا همون حرف معروف باشه، قبل اینکه بگین انقلاب برای ما چه کار کرد، بگین ما برای این انقلاب چه کاری کردیم.

دزدی همیشه بد نیست

بعد از گذروندن سخت ترین و شلوغ ترین روزای زندگیم دارم این پست رو مینویسم. خاموش میخوندمتون. ولی نه وقت و نه حوصله نوشتن رو داشتم. یه پست جدامینویسم که این تقریبا بیست روز رو چطور گذروندم.

مدتها بود عنوان این کتاب توجهم رو جلب کرده بود تا اینکه نمایشگاه کتاب امسال خریدمش. از نشر اسم. مخصوصا اینکه نویسنده خانم بود، چند روزه دارم سعی میکنم که از نویسنده های خانم بخونم بیشتر. 

تصور کنید یه پسر نوجوون هستید که عاشق کتابین، پدر ومادر ندارین، از طرفی توی کوره پزخونه زندگی میکنید که سواد داستن و کتاب خوندن درش ممنوعه، به شدت چشماتون ضعیفه جوری که چند روز بعد بهتون خبر میدن باید به تاریکی عادت کنی چون بیناییتون رو دارین از دست میدین. چه حسی دارین؟ 

فضای کتاب همین طوریه ضمن اینکه امین، شخصیت اصلی داستان، سعی داره به بقیه بچه ها هم سواد یاد بده و اگاهشون کنه. برای من فضای جنگ نرمی که با کتابا و اگاهی دادن به اون جامعه کوچک انجام میشد، خیلی جالب بود.

نثر کتاب خیلی روونه و جذاب نوشته شده، خیلی کتاب قطوری نیست، فضای شادی نداره ولی غم خفه کننده مثل کتابای خالد حسینی هم نداره :) انگار تو تاریکی از یه روزنه نور میتابه و این نور گاهی کم سو تر از همیشه است و گاهی به کل اتاق میتونه روشنایی بده. 

پیشنهاد میکنم بخونید حتما. شما این روزا چه کتابی میخونین؟

عصر های کریسکان _ با تاخیر

قرار بود دهم از این کتاب بنویسم، نشد. یادم رفت بنویسم تو دفتر برنامه ریزیم، این سه روز حسابی سرم شلوغ بود، جوری که منِ بیزار از خواب همش خوابالو بودم و دنبال فرصت برای خوابیدن. این شد که من به قولم برای نوشتن این پست پایبند نبودم، البته اینارو نگفتم که دلیل موجهی باشه. ناراحتم از خودم. امروز موقع تمرین رانندگی مربی هر سری توضیح میداد و می‌گفت این که ساده است چرا انجامش نمیدی؟ هربارم با لحن ناراحت تری می‌گفت. تو دلم می‌گفتم حق داره خودمم ناراحتم از خودم، حداقل خوبه که کوتاهی خودمو گردن کسی یا چیزی یا شرایطی نمیندازم.

بگذریم ...

من اهل دفاع مقدس خوانی (؟) نیستم، از وقتی کتابای جلفی مثل یادت باشد (به طرفداراش برنخوره حالا:) افتاد به تورم، دیگه سمتشون نرفتم، تا اینکه پویش وبلاگی‌ رو دیدم و گفتم بذار یه امتحانی کنم. عجب کتابی بود! زیبا، روایت آسان، روان، مرتبط با امروزه، گیرا، جذاب. اصلا من نمیتونم تصور کنم چطوری یه آدم این همه اتفاق میتونه براش بیافته و آخم نگه! چطوری یه خانواده اینقدر همراهه و مرد خونه بدون اینکه نگرانِ گفتار و اعمال خانوادش باشه، همسرش با نهایت تدبیر کارارو پیش میبره! بعضی خانم ها تو داستان ها خودِ نقش اصلی ان، فرمون دست اوناست، خانمِ عصرهای کریسکان پشت نشسته بود راننده رو پشتیبانی می‌کرد :)  اینم یه جورشه.

داستان خسته‌تون نمیکنه. مطمئن باشین. انقدر سیر اتفاقا تند تند و بدون جزئیات زیادی پیش میره که هی میخواین ببینین تهش چیشد؟!

داستان درمورد امیرسعید زاده است که خیلی یهویی وارد جریان مبارزه با شاه میشه، بنده خدا حتی نمیدونه داره چیکار میکنه و اینا کین، اونا کین ... تا اینکه انقلاب میشه و جریان کومله و دموکرات اوج میگیره تااا دفاع مقدس و اسارت امیرسعیدزاده داستان ادامه داره. البته که اقای سعید زاده آخرش میفهمه کجای این پازل انقلابه :) و وقتی هم می‌فهمه یه کارایی از دستش برمیاد که فقط اون می‌تونه، بعضی عملیاتا با اینکه پشتش سعید زاده بوده اما بخاطر نحوه انجامش و سختیش همه میفهمیدن کار اون بوده. خدا روحش رو شاد کنه، سال ۱۴۰۰ بخاطر بیماری فوت می‌کنن. نمیدونم این بیماری برای اسارت بوده یا ربطی بهش نداشته، نمیدونم خانمش هنوز هم زنده هستن یا نه.

کتاب رو بخونید، لذت ببرید از وجود همچین انسانهایی، حظ کنید از انقلابِ به حق، ذوق کنید از الانِ خودمون، اسایشِ غیر قابل تعویض با چیزی.

تو مترو که می‌خوندم انقدر حالات چهرم عوض میشد که دو سه نفر میپرسیدن داری چی می‌خونی؟ :))

رودخانه وارونه

اگه دنبال یه کتابی هستین که ساده و صریح، مختصر و مفید باشه و پایان خوش و قابل حدس و کلیشه ای اما اساسی داشته باشه، این کتاب رو پیشنهاد میکنم. مشخصا این ویژگی ها برای سنین نوجوان مناسبه و یه بزرگسال تند تند میخونه میره، خیلیم متاثر نمیشه. برای من فضای داستان ماجراجویانه و پر از رنگ و لعاب بود، برای چند ساعتی من رو از دنیای آدم بزرگا جدا کرد و خوش و خرم به ماجراهای آبکیش رسید، منم اعتراضی نداشتم :). 

داستان درمورد یه فروشنده به اسم تومکه که فروشگاه کوچک خانوادگیش رو اداره میکنه، آرزو داره بیرون روستا رو تجربه کنه که با ورود به دختر به مغازش این آررو برآورده میشه، اون و دختر به دنبال یه روخانهوارونه هستن که انتهاش میرسه به آب جاودانگی، آبی که اگه کسی ازش بخوره نه میمیره و نه مریض میشه.

از مورلوا، انتشارات پایتخت.

 

پیِ نوشته: میدونم که پستای کتابی پشت هم چقدر میتونه کسل کننده باشه، خودم هم دوست ندارم. برای همین سعی میکنم با وقفه از کتاب بگم و حرفایی که دوست دارم ثبت بشن رو اینجا بنویسم.

دعبل و زلفا

از اون کتابا شد که وقتی ببینمش میگم آخییی دعبل! مثل همون کاری که وقتی کتابِ وقتی دلی دستم بود بهارزاد چشمش افتاد به کتاب و یه آخی طولانی کشید D: 

این کتاب رو پارسال کتابفروش صحن امام رضا بهم داد و گفت اینو حتما بخر، تضمینی خوشت میاد، اگر دوسش نداشتی بیار پس بده.

داستان درمورد شاعر معروف اهل بیت دعبل خزاعی هست، من قبلا نمیشناختمش و راستش تا اواسط کتاب فکر میکردم زاده تخیل نویسنده است :) تا اینکه دیدم جدی شد، سرچ کردم و ... داستان عاشقانه درامه و دقیقا تا وسطش اوج عشق و فراغه، وقتی به وسط کتاب رسیدم انتظار داشتم داستان تموم شه ولی کتاب تازه نصف شده بود، اونجا بود که فهمیدم قراره پدرمون در بیاد :))

دعبل زمان امام کاظم و امام رضا علیها سلام زندگی کرده ونمیدونم چقدر عمر میکنه، داستان زندگیش در اخرین پیچ زندگیش (احتمالا) تو کتاب تموم میشه، جایی که معشوقه اش داره بیناییش رو از دست میده. دوست داشتم تا اخر عمر دعبل این کتاب ادامه پیدا میکرد، مطمئنم اونطوری اشکم درمیومد ولی انگار داستان رها شده موند و مارو تنها گذاشت.

جدا از پایان نه چندان دلچسبش، قلمش قشنگ و روانه، واقعیت به خاطر اقای مظفر سالاری دوست داشتم بخونم و الا من عاشقانه خوان نیستم(قضیه کلاسیک فرق میکنه :)) 

برام نقش همسر دعبل جالب بود، کسی که دعبل رو از لبه پرتگاه کشید بالا و تا میانسالی تشویقش میکرد یه قصیده ی ناب بگه، جوری شد که وقتی دعبل قصیده رو در محضر امام رضا میخونه،امام خودشون هم یه بیت شعر اضافه میکنن و حسابی خوششون میاد، چی بهتر از این؟ همسر دعبل خودش نقش آنچنانی نداشت ولی اثراتش مشهود بود، یاد حرف یه استادی افتادم که میگفت خانم ها مهد قلب و ایمان هستن، با اوناست که جامعه حرکت میکنه و به حداعلای خودش میرسه. 

خلاصه که پیشنهاد میشه بخونین، درمورد شاعرای اهل بیت من ندیدم کتابی نوشته شه. شما سراغ دارین؟ درمورد شاعرای غیراهل بیت هم بود من پذیرا هستم :)

اندر مزایای تنبلی

از نشر گمان و ترجمه سما قرایی.

این کتاب رو من موقعی خوندم که روزها بود به خودم میگفتم چرا هی نشستی کاری نمیکنی؟ چرا ول میچرخی! یکسره در حال سرزنش کردن خودم بودم که چشمم به این کتاب خورد و به خودم گفتم بیا اینو بخون تا توجیهت کنه تنبلی خیلیم خوبه!

درواقع کتاب داره از زمانیکه میگه که همه کارها رو انسانها با سختی زیادی انجام میدادن و زمان زیادی صرفش میکردن،اما شاد تر بودن، طول عمرشون بیشتر بود و امیدوار تر بودن. اونجاهایی برام جالب میشد که میگفت خیلی چیزاها رو اماده نخرید، وقتی دارید غذایی اماده میکنید به فرایند تهیه شدنش دقت کنید و لذت ببرین ار اونچه که الان داره اتفاق میفته. کتاب از زمانه مون هم کلی شکابت داره، از ما ادم های عجول و سطحی نگر که فقط تایمر دستمونه ببینیم چقدر زمان داریم. 

جالب بود برام که از تنبلی نه به عنوان چیزی نکوهش شده بلکه به عنوان فعالیتی که در اون به رشدو شکوفایی و استراحت ذهن و روحمون کمک میکنه، یاد کرده. همیشه فکر میکنیم استراحت میکنیم تا کاری رو انجام بدیم ولی درواقع همون زمان استراحت هست که اصل فعالیت حساب میشه، نه بعدش.

تو کتاب تعریفایی از اوقات فراغت، بازی و... هم گفته شده. ایده کلی کتاب برای خودم جذاب بود، خود نویسنده میگفت این کتاب جمع بندی همه کتابها و مقالات دراین زمینه است، نمیدونم چقدر راسته. دید منو باز کرد و باعث شده یه بار دیگه درمورد تعادل بین کار و استراحت فکر کنم و تصمیم بگیرم.

بانوی میزبان

این کتاب خیلی وقته درحال مطالعه است، کم حجمه اما بخاطر نوع نوشتن سخت خوانه. پره از ارایه ها و توصیفات طولانی احساسات آدم ها، جمله ها طولانیه و ممکنه به چشم همه خوب نیاد اما من لذت می‌بردم. یه طوری زیبا توصیف می‌کرد که جاهایی همذات پنداری می‌کردم و می‌گفتم اره اره! یه همچین حسی داره. داستایوفسکی این کتاب رو اویل نویسندگی‌ش نوشته، ایده ی برادران کارامازوف هم از این کتاب به ذهنش رسیده، دیگه لازم نیست بگم که شخصیت های داستان متاثر از زندگی خود نویسنده هستن.

داستان درمورد یه پسر اهل علم و مطالعه است که منزویه و رابطه خوبی با جهان اطرافش نداره و دختر زیبایی که با یه پیرمرد زندگی می‌کنه و داستان های متفاوتی درمورد گذشتش هست، این دو نفر یک جایی باهم اشنا می‌شن.

اتفاقا خیلی کند و حوصله سربر پیش می‌ره، معلومه که این وسطا از دست شخصیت ها هم اعصابتون خرد میشه چون بالاخره داستایوفسکی نوشته :دی. نمی‌گم اگه نخونید زندگی‌تون برفناست ولی حتما از شرح احساسات زیادی دور می‌موندید.

بر جاده های آبیِ سرخ

هیچوقت فکرشم نمی‌کردم از قرمانای ایرانی کتابی بخونم، اونم یه دریاسالار. دریا رو دوست دارم، دو سه روز دیگه ام اگر خدا بخواد می‌ریم کنار دریا، اما از دریاسالاری چیزی نمی‌دونستم، کسی رو هم نمی‌شناختم. تا اینکه دوستم گفت اینو بخون، سر هر خطش میخوای وایسی و سرود ملی رو بخونی، با خود سر هرفصل میگی "وطنم، پاره ی تنم". راست می‌گفت. مخصوصا وقتی که شرایط این روزای کشور رو می‌دیدم و با حرفای میرمَهنا تطابق می‌دادم. بدجوری سر کتاب بغض می‌کردم، دلم می‌گرفت و اشکی می‌شدم. داستان درنورد میرمهنای دوغابی، دریاسالارِ ایرانیه. احتمالا اگر جستجوی تاریخی داشته باشین، یه عالمه متن و اسناد خارجی می‌بینین که میرمهنا رو دزد دریایی خونده و غارتگر. بله درسته. اما میرمهنای ما غارتگرِ اجانبی بود که ایران رو ارث پدری می‌دونستن، خون مردم ریگ و مابقی شهرهای جنوب رو کرده بودن تو شیشه، می‌خوردن و ریخت و پاش می‌کردن ولی چیزی به مردم نمی‌رسید. میرمهنا دست به کار میشه، حکم قتل پدرش روهم از مجتهد جنوبی می‌گیره و به اتهام دست به یکی کردن با اجانب می‌کشتش، عموش رو هم. کتاب به قلم نادر ابراهیمیه، نادری که خودش دغدغه مند و دلسوز، شروع کرد به جمع آوری اسناد ایرانی کمتر به جامونده و ملاقات ریگ و هرکسی که خاطره ای از اونموقع توسط اجدادشون بهشون رسیده. پیدا کرد و جمع کرد و کتاب نوشت. نادرِ عزیز من با اون قلم پر از توصیف و آرایه های ادبی. قلمی که یک مفهوم رو به هزاران بیان و موقعیت به مخاطب می‌تونه بفهمونه، بخاطر همین هم هست که خیلیا با قلمش کنار نمیان چون زیادی طولانیه بنظرشون و یا زیادی ادبیه.

میرمهنای ما پر بود از خشم از بیگانه، محبت نسبت به هموطن، مومن و عاشق خلوتای شبش با خدا، شوخ و بذله گو، رک و مملو از حرفای تلخِ حقیقت. میرمهنا رو دوست دارم. میرمهنا تو دلم جا باز کرد. حسن سلطان هم همینطور، مشاور میرمهنا. از بین خانم ها سلیمه، همسرمیهنا و آسیه، دخترعموی میرمهنا. بخوام بگم با آسیه بیشتر احساس نزدیکی کردم.

چقدر دلم تنگ میشه برای حال و هوای کتاب. یه جای کتاب برام قشنگ بود و دردناک: زندگیِ تواَم با جهاد. من نمیدونم یعنی چی دقیقا، تاحالا تجربه نکردم. اما بنظرم زندگی کردن و جنگیدن بخاطر آرمان های زیبا تر، بلندتر و خدایی تر، باید خیلی قشنگ باشه.

دوستش داشتم

اولین کتاب از آنا گاوالدا. ناشر: ماهی.

کتاب کم حجمیه، اولاش شاید مکالمه ها تکراری باشه اما وقتی از سرگذشت ادم ها میگه جذاب تر میشه. نویسنده روی چرایی اتفاقا تمرکز داره اینکه چیشد این اتفاق افتاد، چرا این شخصیت این تصمیم رو گرفت و... و بنظر منم انگیزه ها مهم ترن و این کتابا برام قشنگ ترن. توصیفات بیش از حد نداره و میشه با شخصیت های داستان همراه شد. این کتاب برای شروع کتابخونی خیلی خوبه. 

به طرز عجیبی این کتاب به بند ربط  داشت و من دقیقا صحنه های این کتاب به یادم میومد. داستان درمورد یه مادر به اسم کلوئه است که یه روز همسرش بدون هیچ مقدمه ای کلوئه و دوتا بچه هاش رو میذاره میره. از اینجا بعد تو یه کلبه کلوئه، دوتا بچه هاش و پدرشوهرش رو میبینیم که طی دو سه روز با هم مکالماتی رد و بدل میکنن. در نهایت پدرشوهر  کلوئه از اینکه پسرش اون رو ترک کرده، خوشحاله و این رو یه موهبت برای کلوئه میدونه، چون فکر میکنه کلوئه خیلی سرتر از پسرشه و پسرش غیر یه درمانده ی مستاصل کسی نیست. این حرف ها چیزایی بودن که تونست کلوئه رو تسلی بده:

زندگی حتی وقتی انکارش میکنی، حتی وقتی به آن بی اعتنایی، حتی وقتی از قبولش سرباز میزنی، از تو قوی تر است. از همه چیز قوی تر است. آدم ها از اردوگاه های کار اجباری برگشتند و دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه شده بودند، مرگ نزدیکان و خاکستر شدن خان و مانشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس دویدند، دوباره درباره هوا حرف زدند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین است دیگر. زندگی از هرچیزی نیرومندتر است. وانگهی، مگر ما کی هستیم که این همه برای خودمان اهمیت قائل میشویم؟ تقلا میکنیم و فریاد میزنیم. که چی؟ برای چی؟ که چی بشود؟

اینهارو خوندم و با قسمت اینکه زندگی از همه چیز  نیرومند تره مشکلی نداشتم و خیلی وقت بود قبولش کرده بودم. اما دو خط اخرش چی؟ بد نمیگه. مگه تو همین اسلام نداریم که حتی بدن و روحت مال خودت نیستن و نسبت به چیزی که میبینی و یا میشنوی، کارایی که با بدنت میکنی و... مسئولی. مگه نمیگه اساسا در برابر خدا ما هیچیم؟ 

حالا یاد رمان عامه پسند هم افتادم اونجا که میگه تقلا میکنیم تا فاصله تولد تا مرگ رو پر کنیم، تقلا میکنیم اخرش گرد و غباریم. 

من این تفکر رو دوست ندارم. از این معمولی بودن وحشت دارم و راستش رو بخواین تمام زندگیم سعی کردم ادم معمولی نباشم مثل خیلیا که تحصیل میکنن، ازدواج میکنن، بچه دار میشن و میمیرن. بدون اثر خاصی روی زمین، بدون هیچ یاد پرآوازه ای ... و الان که نگاه میکنم واقعا همین دارم میشم. گرد و غبار ... می ترسم.

۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan