سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

عامه پسند

کلی نوشتم و اخرسر لپتاپ هنگ کرد و ری استارت شد.. حالا واقعا دستم درد میکنه مخصوصا اینکه بعضی کلیدهای کیبور افتاده و نوک انگشتام هی درد میگیره. برای این کلیدها چیکار کنم؟ تعمیراتیا درست میکنن؟ راهی نیست خودم یه کارایی کنم؟

 

اسم کتاب Pulp هست یعنی مبتذل، اما مترجم بنا به سلیقه ایرانیو الهام گرفتن از یه فیلمی، اونو عامه پسند ترجمه کرده. بنظرم همون مبتذل بهش میخورد :|

عامه پسنداز اون رمانایی بود که بخاطر نویسنده انتخاب کردم: چارلز بوکوفسکی. چون تو ناطوردشت وقتی شخصیت اصلی یعنی اون پسرنوجوون(معمولا اسم شخصیت های کتاب یادم نمیمونه بعداز مدتی) از بوکوفسکی تعریف میکرد و میگفت خیلی صریحه و برای اینم دوسش دارم. و واقعا هم بود. اینطورکه نویسنده هرچیزی که به ذهنش یرسید رو مینوشت بدون ملاحظات اخلاقی. 

وقتی میخوندمش خودم رو اینطور تصور میکردم: 

یه مرد حدودا چهل ساله، که شکم اش به صورت مفتضحانه و نامتوازنی نسبت به بقیه اعضای بدن زده جلو، دکه پیراهن بخاطر شکم داغونش داره عذاب میکشه، ته ریش اش خیلی نامنظم و شلخته درومده، همیشه یا سیگار داره دود میکنه و یا یه شات دستشه و درحال اروغ زدنه، اسمش هم بلانه... بله! همینقدر چندش :)

همسر میگه ادم ها زمانی میتونن خودشون رو جای شخصیت های داستان بذارن که یه وجه شباهتی بین خودشون و اونها پیدا کنن. بله من تونستم خودم رو جای بلان بذارم چون حقیقت دنیا و زندگی رو از ذهنم به دهنش میورد و پرت میکرد تو صورتم! البته یه جاهایی خیلی ناامیدانه بود برای همین بهش میگفتم دیگه داری خزعبل میگی! مثلایه جا میگفت این زندگی معنایی نداره اصلا، این همه کار و بدو بدو داریم تا فقط حد فاصله به دنیا اومدن تا مرگ رو پر کنیم، همین!

بلان یه کاراگاهیه که بی عرضه است! خودشم میگه و بنظرم همینطوره. کل داستان همش درون خودش و با دنیای بیرون درحال کشمکشه. ایا داستان کشش خاصی داره؟ خیر. به شخصه جلو میبردمش تا بفهمم اخرسر این بلان با این پرونده های سنگین میخواد چیکارکنه.

چیزی که جالب بود برام این بود که داستان با خود زندگی بوکوفسکی همخوانی زیادی داشت، مثلا اونجا که یه کارگاه برجسته به بلان چندتا پرونده ارجاع میده تا حل کنه چون فکر میکرده ادم باعرضه ایه، همونجاست که کارفرمای بوکوفسکی میگه بشین خونه رمان بنویس چون بنظرم خیلی خوب مینویسی! یا مثلا وقتی داره از پوچی دنیا ناله میکنه همونجاست که بوکوفسکی میفهمه سرطان خون داره. 

این بهترین رمان بوکوفسکی هست، قبلش شاعر بوده اصلا و خیلیم از بابت شاعری مشهوره، اماعامه پسند اخرین رمان و بهترین رمانی بوده که بوکوفسکی سعی کرده واقعا رمان بنویسه! سبکش رئالیسم کثیفه و واقعا هم همینطوره :)

کیثیییف عه :)))

من نخوندم ولی خب مجاب شدم که هرگز نخونمش XD

خیلی هربار میرفتم سرش میگفتم اه اهههه :دی

یادمه منم وقتی خوندم زیاد خوشم نیومد از این میزان صراحتش.

هومم

پیشنهاد میکنی؟

بوکوفسکی معروفه، بنظرم اینو بخونی بد نیست. نگن بوکوفسکی نخونده این دختره مثلا :/|

تمام آثار بوکوفسکی بوی خودشو میدن...

کاملا تاثیر گرفته ان پس، اونم واضح

لپ تاپ منم دقیقا وقتایی که نباید یهو ریست میشه و هیچکس تا حالا نتونسته درستش کنه !

اون لحظه که همه چیش میپره ادم تمام امیدشو از دست میده :))

تف تو ریستارت بی موقع :(

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan