سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

سفر به گرای ۲۷۰ درجه

من درحالی که چند دقیقه ای بیشتر نیست که کتاب رو تموم کردم و در حالیکه آب بینی جاریه، این پست رو مینویسم.

گرای ۲۷۰ درجه جبهه ای به سمت شلچه است، نقطه عطف داستان همین جاست که نیرو ها به اون سمت حرکت می کنند و از یه پلی دفاع میکنند تا عراقی ها نتونن ازش رد شن. سال ۱۳۷۵ منتشر شده و بعدش کلی جایزه رو سسرش هوار شد: جایزه بیست سال داستان نویسی، چهارمین دوره انتخاب کتاب سال دفاع مقدس و بیست سال ادبیات پایداری. 

این کتاب خیلی شبیه در غرب خبری نیست بود، اگه بخوام خلاصه بگم شخصیت های داستان تقریبا به همون اندازه صمیمی بودن باهم، هر دو شخصیت های بچه های دبیرستانی بودن و سن زیادی نداشتن. شخصیت اصلی موقع روایتگری دقت خاصی داره و همه چیز رو از نظر میگذرونه.

اما یک تفاوت اساسی داشت. اونم اینکه در غرب خبری نیست روایت سربازی بود که در جنگ جهانی اول و در جبهه آلمان میجنگید اما سفر به گرای ۲۷۰ درجه به زمان جنگ تحمیلی برمی گشت و روایتگر داستانی بود از زبان سرباز ایرانی. مشخصه که دو کتاب از دو فرهنگ متفاوت نوشتن و هر دو سرباز حاصل اجتماع متفاوتی هستن.

برام جالب بود. با اینکه دو فرهنگ متفاوت بودن اما تقریبا همون روایات، همون وحشیگری ها، همون صحنه ها برام تکرار میشد. یه خورده در غرب خبری نیست بحثش به علت به وجود اومدن همچین جنگ بزرگی میکشید، اما سفر به گرای ۲۷۰ درجه نه. 

یه چیز دیگه که تو دو تا کتاب برام مشهود بود این بود که چقدر سربازا دنیای کاملا متقاوتی رو تجربه میکنن، دنیایی که آدم جنگ «نزده»‌ هرگز درکش نمیکنه و نخواهد کرد. حتی اندازه سر سوزنی. شخصیت های هر دو کتاب وقتی برمیگشتند به شهر با دنیای متفاوتی مواجه میشدن که تعلقی به اونها نداشت، انگار سالها از اون زندگی دور بودن. 

هردوی کتابها روایتگر بودن و این در مورد در غرب خبری نیست کمتر صدق میکنه چون بعضی جاها سوگیری در مورد جنگ و نظر نویسنده هم به چشم میخوره. اما سفر به گرای ۲۷۰ درجه فقط واقعیت جنگ رو گفت و هیچ چیز درمورد اینکه چرا این جنگ بوجود اومد، چرا صلح نمیشه و... گفته نمیشه و به نوعی قضاوت رو به خواننده میسپاره (اگر خواننده فعال باشه). 

تو کتاب ننوشته بود داستان بر اساس واقعیت میباشد، اما اینکه یکی زیر تانک بدنش پیچ میخوره و با خاک یکی میشه یا اینکه اعضای بدن ادم ها بخاطر ترکیدن خمپاره بغل دستشون از هم جدا میشن یا هزار جور مثال دیگه... همه اینا واقعیه! و فقط شخصیت های داستان و مکالمه هاشون شاید ساخته ذهن نویسنده باشن. چرا میگم شاید؟ طبیعیه هر نویسنده ای برای نوشتن یه کتاب باید کلی تحقیق در مورد اون موضوع بکنه، مثلا یکی میخواد برای بچه ها داستان بنویسه باید ساعت ها با بچه ها باشه، مکالمه هاشون، بهونه گیری هاشون، علایقشون و ... رو ببینه تا بتون داستان کودک بنویسه.

سفر به گرای ۲۷۰ درجه هم همینه. حتما نویسنده کلی با ادم ها مصاحبه کرده، کلی کتاب در مورد جنگ خونده، کلی خاطره شنیده و آدم های مختلف رو دیده، تا ذهنش تونسته چیزی رو خلق کنه. اما همین خلق هم برگرفته از همون مطلعاته.

بگذریم. 

خیلی از احمد دهقان و قلمش شنیده بودم. این اولین کتابی بود که ازش خوندم و خوشم اومد. متن داستان روانه و فقط کافیه بخاطر اسم سلاح های جنگی یا قطعات وسایل جنگی یه سرچی بزنین. جمله ها کوتاهه و با جمله های طولانی خسته نمیشید. 

 

این کتاب واقعا حالم رو بد کرد. بخاطر جنگ. اصل وجود جنگ. حتما شنیدید که میگن جنگ برای ما رحمت بود، یا امام خمینی موقع صلح گفت جام زهر را نوشیدم. من نمیفهمم چرا! کلی سوال تو ذهنمه که بی جواب مونده. مثلا اینکه آیا تموم شدن جنگ به قیمت تیکه تیکه نشدن جوون ها، درست نبوده؟! اگه درست بوده چرا میگن از رحمت به دور موندیم، چرا میگن جام زهر نوشیدیم! من با عقل نه چندان کاملم جوابی برای این سوال ندارم. احتمالا بخاطر نگاه واقع بینانه ایه که دارم.

 

در اخر یه بخشی از کتاب رو باهاتون به اشتراک میذارم:

وقتی به جنگ می آیی و مجروح میشوی، ادبی که مردمان عادی پُزش را میدهند، کنار میرود. جنگ اخلاق خود را دارد. یکی عقب اتوبوس مرتب عق میزند. مایع زردرنگی بالا می آورد. صورتش سفید شده و آب دهانش از زیر چانه اش شره میکند. ترکش به شکمش خورده و با زوری که به خود میدهد، همه باند های دور شکمش، پرخون شده اند. امدادگری که همراهمان است،‌به اش سرم وصل میکند و چیزی را با آمپول قاتی آن میکند. اما حالش اصلا خوب نمیشود.

 

یکی از...ظالمانه ترین و رو مخ ترین آپشن های دنیا... نه. بهتره بگیم یکی از ظالمانه تری نکاتی که خدا تو دنیاسازی داستانش به کار برده، اینه که تا وقتی جنگ نباشه هیچکی نمی فهمه صلح چیه.(مثلا ما که بچه های صلح هستیم صلح  رو نمیتونیم درک کنیم.)

وقتی من این مفهومو تو یه سری داستانا میخوندم حس می کردم غیر منطقیه و فقط برای بوجود آوردن به شخصیت منفی قابل باور، ولی انگار حقیقته. تا وقتی یه سریا جنگ رو تجربه نکنن دوره بعد نمیتونن صلح موقت رو داشته باشن... و اعصاب خورد کن تر و ظالمانه تر، اینه که بعضی وقتا، رهبران زهر رو نمی نوشن و یه جنگ به جنگ دیگه منتهی میشه.

من اینو قبول ندارم. ما خیلی از مفاهیم صرفا انتزاعی رو با همون انتزاعی بودنش فهمیدیم. بدون اینکه درکش کنیم یا ضدشو درکنیم.
مثلا وقتی میگیم "اجتماع نقیضین محال است" ما میفهمیم واقعا محاله! حتما نباید درک کرده باشیم که "اجتماع نقیضین محال نیست" تا ضدشو بفهمیم! نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه. حرفم اینکه ما خیلی چیزارو با دودوتا چارتا کردن، با صغری کبری منطقی چیدن بهش میرسیم و بهش یقین پیدا میکنیم. حتما نباید برای ما ملموس بشه.
ما دوز کمتر جنگ رو بین خودمون داریم میبینم، دعوا و نزاع های خانوادگی. معلومه اگر همین نزاع ها با میلیون ها ادم انجام بشه یا با اسلحه سر یا گرم صورت بگیره یه چیز وحشتناک میشه و ما میتونیم چیزی به بدی چیزی به نام جنگ برسیم بدون اینکه تجربش کنیم.
من وقتی رمان ۱۹۸۴ رو خوندم میدونستم این رمان تخیلی و الکیه، اما کاملا تونستم درکش کنم. من الان آزادم. و با درک چیزی غیر از اینکه تجربش کنم، فهمیدم ازادی جقدر خوبه! من خفقان رو تجربه نکردم، فقط تصور کردم یه همچین شرایطی رو.
بنظرم لزوم اینکه برای فهمیدن چیزی باید ضدش رو فهمید، درست نیست.
حالا این نظر منه شاید اشتباه بگم.

چه چیزایی رو نقل کرده! فکر نکنم تو هرکتابی اینجوری نقل بشه! قشنگ از درد و رنج جنگ صحبت کرده! خیلی خوبه حتما میره تو لیست تا بخونم.

من کتاب دفاع مقدس یه چندتایی دارم اما هیچوقت قسمت نشده بخونم / باید یه برنامه بذارم قشنگ در رابطه با دفاع مقدس کلی بخونم.

کتابای دفاع مقدسی که واقعیت جنگ رو به تصویر بکشه کمه. مخصوصا تو جنگ ما که ادم های مذهبی زیاده و دقیقا همون تفکر "جنگ رحمت است" رو خیلیا دارن. پس بیشتر سعی شده جلوه های قشنگ جنگ گفته بشه.

@هلن

کوگامی هم وقتی از ژاپن زد بیرون (بقیه دنیا همه دچار جنگ داخلی بودن) یه دیالوگ داشت با خودش حرف میزد میگفت که: از وقتی که از ژاپن اومدم بیرون میفهمم صلح یعنی چی! یعنی برای فهمیدن یه چیزی احتمالا باید مخالف اون چیز هم درک کنی...

من حرفمو به هلن زدم، خواستی بخون :) 

مشکل ما، یعنی مای این پایین نیستیم. بالایی ها کسایی هستن که یا خیلی سخت می فهمن، یا اصلا نمی فهمن. چون تاثیر جنگ هیچوقت بهشون نمیرسه...

یا اصلا همین پایینی ها. نمیدونم در این گوشه دنیا رو دیدی یانه(انیمه سینماییه) داتسان یه دختری بود که در دوران جنگ جهانی دوم زندگی می کرد، و ژاپن طرف بازنده رو گرفت، و خلاصه اینکه وقتی صلح شد میگ فت ما خون دادیم و باید به جنگ ادامه بدیم و...

حتی همین ایران خودمون هم وقتی صلح کردیم همه گفتن نه... فلان کردیم فلان شد باید حقمونو پس بگیریم و...

 

البته، میدونم که این جمله «بدون جنگ، طلح ممکن نیست» مسخرست. بهونه ایه برای حماقت و نادانی آدمها.

یه قسمتی از کتاب در غرب خبری نیست ، یکی از سربازا میگه که جنگ برای ما پیاده نظاماست، بالاییا چه میفهمن جنگ ینی چی؟! :)
+اره دیدم.

میخوام پست تونو بخونم ولی چیزی نمی فهمم:دی

تمرکز ندارم..

ولی حتما باید بعدا بیام و بخونم و بفهمم.میخوام درمورد این موضوع حرف بزنم؛واسم مهم بوده و هست!

حتما بخون نظرتو بگو، خوشحال میشم ؛)

زیبا. ولی ببخشید زیاد با اون عبارت برای باقی ماندن موافق نیستم.

ممنونم
+ سردر وبلاگو میگی؟ چرا؟

چرا باید باقی بمونیم و برای باقی موندن باید الباقی بگیم؟ 

یه وقت اشتباه نشه که من مثلا مخالف خدا و اینام. اتفاقا خیلی دوسش دارم و دوست دارم عاشقش بشم. میدونم شما هم منظوری ندارید. ولش کنید. بحث فلسفیه. به نام دادار هستی بخش...

اره خب همه اینارو میشه زیر سوال برد اما من اعتقادم اینه، خودم دوست دارم باقی بمونم مثل خدای من که همیشه باقیه. بعدم "باید" وجود نداره، من اینو گفتم،شما میتونی بگی میتونی نگی. من هیچ باید متقنی تو این دنیا نمیبینم :)
اشتباهی نمیشه ^^

تقریبا صحیح. قبول دارم. مهم خدای باقیه و گرنه انسان با اینکه میل جاودانگی رو داره میدونه که باقی نمیمونه. مهم تر خدا و عشق به خدایه. خرد یارتون...

همچنین^^♡

سـلام، واقعا درک می کنم نوشتن با آب بینی روان و چشم های خیس رو. پارسال این موقع ها بود که داشتم "یادت باشه" رو میخوندم و از اول تا آخرش فین فین می کردم! (البته اون تم عاشقانه داشت.)

سفر به گرای 270 فکر می کنم از اولین کتاب هایی هم بوده که در این سبک چاپ شده و الگوی کتاب های بعد از خودش بوده.

 

+محمد حسین مهدویان، در یکی از مصاحبات درمورد فیلم ایستاده در غبار اگر اشتباه نکنم، جمله ای گفت که در خاطر من ماندگار شد. با این مضمون که دوره دفاع مقدس ما دوره ی عجیبیه، ممکنه یک نفر با مرگ مواجه بشه بگیم یک نفر بود. اما در یک دوره ای سیل عظیمی از مردم یک کشور به فدا کردن جان خودشون مشتاق شدن، و این جای بحث و بررسی داره. چرا؟
حالا نمی خوام بگم تفاوت مردم با با بقیه ی کشور ها، در این مورد هست، چون در همه ی جبهه ها بعضی ها  جانشون رو در دست میگیرن می رن جلو بعضی ها هم اگر فرصتی داشته باشن فرار می کنن. فقط وقتی به این حرف فکر می کنم می بینم این مورد هم یکی از حقیقت های جنگ برای ما می تونه باشه.

سلام. :)

+ اون یه دونه مرگ شاید ارزشی نبوده اما اون سیل عظیم برای ارزش هایی ج.ن خودشونو فدا کردن و برای همین اشتیاق به مرگ یا هدف و انتخابی وجود پیدا میکنه. این حقیقت هم تو هر جنگی با هرملیتی و با هرفرهنگی میتونه باشه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan