چند روزی هست که کلاس رانندگیم شروع شده، بعد از بارها سعی و تلاش. یه موقعایی انقدر پول کم میاوردم که نمیتونستم ثبت نام کنم یه موقعایی هم کلاس پشت کلاس ردیف میشدن. مهارت رانندگیم خوبه خداروشکر، مربی جلسه دوم منو برد اتوبان، خیلی وقت بود منتظر بودم رانندگی یاد بگیرم، فکر میکنم این اشتیاق خودش باعث یادگیری سریعه. هرزمان که همسرم مریض میشدن یا مادرپدرم به مشکل میخوردن، خودم رو سرزنش میکردم که چرا بلد نیستم برونم. بله، من بیشتر از اینکه نگران راه طولانی و پای پیاده یا قیمتای گرون اسنپ باشم، نگران اونا بودم.
از وقتی دچار بحرانِ "حالا چیکار کنم؟" شدم، غیر رانندگی یه سری کلاس ثبت نام کردم، درمورد مادری :) ، خیاطی یه لباس ساده بدون الگو یادگرفتم که تو تابستون با این هوای گرممممم بپوشم که خواهرشوهرم یادم داد، ازش وسایل گلدوزی گرفتم، کارای خونه رو راحت تر انجام میدم و دقیق تر، ادیت عکس با یه نرم افزار موبایل رو یاد گرفتم و... کلی کار دیگه که سرم شلوغ باشه.
حالم بهتره، تعامل با آدم ها زنده ام میکنه،صبح ها خودکار زود بیدار میشم، یادم رفته بود چقدر دوست دارم ازخونه بزنم بیرون و تا حداقل پنج یا شش ساعت دیگه برنگردم، ارتباط گرفتن با آدمای غریبه راحت تر از قبل شده برام بدون اینکه احساس کم بودن کنم. این روزامو دوست دارم، غیر اینکه عذاب وجدان نخوندن برای ازمون استخدامی داره خفم میکنه :))
- سه شنبه ۹ خرداد ۰۲