وقتی داداشم از من درمورد درس ادبیات سوال میپرسه، تو ذهنم یه سرکار علیه کوچولو میره بین بایگانی ها میگرده و پرونده های سال ۹۶ رو درمیاره، رو جلدش فوت میکنه و دست میکشه تا خاک روش بلند شه، بعد صفحه صفحه ورق میزنه میگه ایناهاااا! اینطوری میشه که من از پس سوالای داداشم بر میام :)
+ خیلی حیفه، خیلی حیفه، خیلی حیفه که کل کارشناسیم به دو واحد ادبیات "عمومی" سپری شد! شعرخوندن داره یادم میره. لذت آرایه پیدا کردن رو دارم از دست میدم، لذت خوندن وزن شعرا و عروض اونا! :(
چقدر به دانشجوهای ادبیات غبطه میخورم!
- سه شنبه ۴ آذر ۹۹