عزیز من! ما به هرکه بها داده ایم، به بهای ناچیزی ما را فروخت. به هرکه دل داده ایم، دلمان را تکه کرد و تکه هایش را با سیم بهم وصله زد و کنارش لبخندی زد، به سان آنکه اتفاقی نیفتاده. با لطافت برخورد کرده ایم و غیر از خراش های کشیده شده روی صورتمان چیزی نصیبمان نشد. ما زیادی به این زندگی امید داشتیم، زیادی دنیا و آدم هایش را حساب کرده بودیم. ما شوق فراوانمان را در کلمات ریختیم و گفتیم، تنها کثافت هایی به سویمان پرت شد. عزیز من! هر روز که میگذرد ایمان می اورم به انچه شازده گفت: زیبایید اما تو خالی، نمیشود برایتان مُرد! ما انتظار فراوانی از ادم ها داشتیم، عشق میخواستیم، محبت میخواستیم، احترام میخواستیم، اصلا نه، تنها همدلی برایمان کافی بود، انتظارات ما پودر شد و بین ذرات هوا رفت به اسمان ها. عزیز من! ما امیدمان به همان ذراتی است که در نهایت به آن بالا نشینِ عرش میرسد. ما میچرخیم و میچرخیم، به ته که رسیدیم، میفهمیم همه غلط بودند و همان عالیجناب برایمان واقعیت داشت.ما تمام زندگی را اشتباه میکردیم.
- شنبه ۴ بهمن ۹۹