سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

دوستش داشتم

اولین کتاب از آنا گاوالدا. ناشر: ماهی.

کتاب کم حجمیه، اولاش شاید مکالمه ها تکراری باشه اما وقتی از سرگذشت ادم ها میگه جذاب تر میشه. نویسنده روی چرایی اتفاقا تمرکز داره اینکه چیشد این اتفاق افتاد، چرا این شخصیت این تصمیم رو گرفت و... و بنظر منم انگیزه ها مهم ترن و این کتابا برام قشنگ ترن. توصیفات بیش از حد نداره و میشه با شخصیت های داستان همراه شد. این کتاب برای شروع کتابخونی خیلی خوبه. 

به طرز عجیبی این کتاب به بند ربط  داشت و من دقیقا صحنه های این کتاب به یادم میومد. داستان درمورد یه مادر به اسم کلوئه است که یه روز همسرش بدون هیچ مقدمه ای کلوئه و دوتا بچه هاش رو میذاره میره. از اینجا بعد تو یه کلبه کلوئه، دوتا بچه هاش و پدرشوهرش رو میبینیم که طی دو سه روز با هم مکالماتی رد و بدل میکنن. در نهایت پدرشوهر  کلوئه از اینکه پسرش اون رو ترک کرده، خوشحاله و این رو یه موهبت برای کلوئه میدونه، چون فکر میکنه کلوئه خیلی سرتر از پسرشه و پسرش غیر یه درمانده ی مستاصل کسی نیست. این حرف ها چیزایی بودن که تونست کلوئه رو تسلی بده:

زندگی حتی وقتی انکارش میکنی، حتی وقتی به آن بی اعتنایی، حتی وقتی از قبولش سرباز میزنی، از تو قوی تر است. از همه چیز قوی تر است. آدم ها از اردوگاه های کار اجباری برگشتند و دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه شده بودند، مرگ نزدیکان و خاکستر شدن خان و مانشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس دویدند، دوباره درباره هوا حرف زدند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین است دیگر. زندگی از هرچیزی نیرومندتر است. وانگهی، مگر ما کی هستیم که این همه برای خودمان اهمیت قائل میشویم؟ تقلا میکنیم و فریاد میزنیم. که چی؟ برای چی؟ که چی بشود؟

اینهارو خوندم و با قسمت اینکه زندگی از همه چیز  نیرومند تره مشکلی نداشتم و خیلی وقت بود قبولش کرده بودم. اما دو خط اخرش چی؟ بد نمیگه. مگه تو همین اسلام نداریم که حتی بدن و روحت مال خودت نیستن و نسبت به چیزی که میبینی و یا میشنوی، کارایی که با بدنت میکنی و... مسئولی. مگه نمیگه اساسا در برابر خدا ما هیچیم؟ 

حالا یاد رمان عامه پسند هم افتادم اونجا که میگه تقلا میکنیم تا فاصله تولد تا مرگ رو پر کنیم، تقلا میکنیم اخرش گرد و غباریم. 

من این تفکر رو دوست ندارم. از این معمولی بودن وحشت دارم و راستش رو بخواین تمام زندگیم سعی کردم ادم معمولی نباشم مثل خیلیا که تحصیل میکنن، ازدواج میکنن، بچه دار میشن و میمیرن. بدون اثر خاصی روی زمین، بدون هیچ یاد پرآوازه ای ... و الان که نگاه میکنم واقعا همین دارم میشم. گرد و غبار ... می ترسم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan