باید بگم چالشِ ده روز یک انیمیشن از بهترین چالش های عمرم بود. تو این چند روز خودمو با هایائو میازاکیِ شگفت انگیز ترکوندم و انیمه هاشو با تموم وجودم نگاه میکردم. بعد از این اینکه همه انیمه هاشو دیدم رفتم سرچ کردم و فهمیدم اخرین انیمه ش به نام «چطور زندگی میکنی؟» رو میخواد امسال یعنی 2020 درست کنه، به عنوان و صیت نامه :"( به شدت دلم براش تنگ میشه، برای ذهن خلاق و رویایی و نگاه زیبایی که به زندگی و دنیا داره. این رو کاملا میشه از فضای انیمه هاش تشخیص داد. مهم تر اینکه دخترها تو انیمه هاش یگانه قهرمان ها هستن، البته که هرکسی یه وقتایی به کسی نیاز داره که حرفاشو بشنوه یا ازش راهنمایی بگیره و یه وقتایی بهش تکیه کنه، اما دخترای انیمه های میازاکی همه شون سمبل تلاش و پشتکار و مثبت بودن نسبت به زندگی هستن، به من یکی که خیلی کیف میده. به واقع بعد از دیدن انیمه هاش یه جون بهم اضافه میشه :)
بریم یه کوچولو نظرم رو بگم در مورد هر انیمه.. میدونم دیره اما بهتر از سکوته!
1. زمزمه قلب (نجوای درون)
این دختره شیزوکی منو یاد خودم مینداخت. اونجایی که سرش همش تو کتاب بود و بدون اهمیت به اینکه غذا باید بپزه یا لباسا و خونه و زندگی رو جمع کنه، فقط میخوند :) هرازگاهی هم خواهرش یا مادرش غر میزدن که پاشو خونه رو جمع کن! شیزوکی گاهی یه برنجی دم میکرد یا یه کاری تو خونه میکرد که بعدا نگن این دختره کارکن نیست، گرچه بازم میگفتن -_- ... نقطه ی مشترک دیگش باهام این بود که خودشم نمیدونست میخواد در اینده چیکار کنه! فکر کرد که میخواد کتاب بنویسه پس با جدیت شروع کرد به نوشتن و نوشتن تا حدی که از امتحاناش نمره ی کمی میگرفت، خانوادش اول مخالف بودن اما وقتی دیدن شیزوکی خیلی به این کار اهمیت میده، حمایتش کردن و ازش قول گرفتن که بعد نوشتن کتاب به درساش برسه. بعد نوشتن کتاب شیزوکی فهمید نخیر! خوندن با نوشتن خیلی فرق داره! برای همین فهمید که نویسنده شدن آرمانش شاید نباشه.. اما میدونید چی از همه بهتر بود؟ این که شیزوکی تجربه کرد کاریو که فکر میکرد توش استاده. بعدش که فهمید اشتباه میکرده، در مورد گزینه های دیگه فکر کرد. بنظرم همین که خیالشو راحت کرد به همه ی سختیای نوشتن کتاب می ارزید.
2. بر فراز تپه پاپی
اول بگم که غذاهای اینجور انیمه ها خیلی خوشمزه س :| بخاطر همینم این عکس رو برداشتم تا نشونتون بدم :) .. واقعا دوست دارم برم دنیای اونا و دیگه برنگردم :(
دختر سمت راست شخصیت اصلی داستانه. بذارید بگم که ادب داشتن همه رو جذاب تر میکنه، یومی هم خیلی با ادب بود. هم اینکه خوش شانس. برای بقیه هم حتی شانس می اورد. دختر منطقی ای هم بود. تمام انیمه درمورد مشکل مدرسه بود. ساختمون قدیمی مدرسه رو میخواستن خراب کنن ولی دانش اموزا اون ساختمون رو نماد فرهنگ و تاریخ کشور و مدرسه شون میدونستن. برای همین به هرکاری دست زدن تا مانع تخریب بشن که البته یومی از عوامل اصلی این صحنه بود :) حالا طی حل مشکل مدرسه یومی با پسری اشنا میشه که بعد ها متوجه میشن که پدر هردوشون قبلا طی جنگ با کره همرزم و دوستای نزدیکی بودن که کشته شدن (جمله سختی بود، دوباره بخونید:)
دوست داشتم انیمه با ابراز محبتی چیزی تموم میشد که نشد، مث اینکه مسئله مدرسه و متحد شدن دانش اموزا برای رسیدن به هدف و موفقیتشون اصل داستان بوده نه اون دو نفر :(
3. سرویس تحویل کیکی
این یکی خیلی بامزه بود، هم خود کیکی هم گربه ش و هم کارش! شما فکر کن یکی با جاروی پرنده کار پست رو انجام بده :)
یه روز کیکی دیگه نمیتونه پرواز کنه، از حرفای گربه ش هم چیزی نمیفهمه (قبلا میفهمید) بعد از فراز و فرودهایی میفهمه که یه جای کارش میلنگه. کجا؟ کیکی نمیدونست که دقیقا برای چی از این نیروی پروازش داره استفاده میکنه. ینی هدفش رو گم کرده بود. برای همین نیروش رو هم تقریبا از دست داده بود. البته بعد از چند روز دوباره مثل قبل شد ولی این بار با انگیزه بیشتر و بهتر تونست کار کنه چون «دقیقا» میدونست هدفش از پرواز چیه!
4. پسر و دیو
این یکی کمدی و اکشن و تخیلی باهم بود. چه شود *-*
یه پسر یه دنده و لجباز که زیر نظر استادش مبارزه رزمی یاد میگیره. بله! استادش دیو بود! جایی هم که اموزش میدید بهشت حیوانات بود یا همون دنیای حیوانات، استادش هم مثل خودش بود، یه دنده و لجباز! حالا این دونفر به تور هم خورده بود :)، حالا نمیخوام بگم که چطور شد این پسر ادم سر از اونجا در اورد.
چیزی که دوست داشتم این بود که پسربچه با همه ی یه دندگی ش و لجبازیش به کاری که علاقه داشت با جدّیت توجه میکرد، حالا هرچقدرم اون کار سخت باشه. این ویژگی همه آدم هاست به نظرم نه فقط اون پسربچه. واقعا عشق به چیزی محرک خیلی از فعالیت های ماست.
اخرای انیمه رو خیلی دوست داشتم، انیمه اینطور نشون میداد که آدم ها یه قسمت تاریکی تو قلبشون دارن. بعضیا به اون قسمت بها میدن و هرروز بزرگتر از دیروز تاریک تر میشن و برخی نه. اما کسایی هم هستن که اصلا قسمت تاریک ندارن! اونا آدمایی بودن که قلبشون از محبت کسی یا چیزی پر شده بود. درواقع جای خالی ای در قلبشون نمونده بود که به تاریکی بپردازه و ذاتشون بد شه!
فقط اینکه انیمه دوساعت بود. با وجود اینکه من تا حالا انیمه دوساعته ندیده بودم اما واقعا یه سره پاش نشستم.
5. این گوشه از دنیا
انیمه طی جنگ جهانی دوم اتفاق میفته و تقریبا با بمباران هیروشیما و ناکازاکی تموم میشه. در مورد یه دختر که عاشق نقاشیه اما تقریبا هیچ وقت نتونست اونطور که باید به علاقش بپردازه و خب این طبیعیه. توی شرایطی که عروس باید کنار خانواده شوهرش زندگی کنه و پدر شوهر و داماد به جنگ برن و خونه خالی از مرد باشه، مادرشوهرم مریض احوال باشه، دیگه حالی برای نقاشی میمونه؟ نه والا! یه خورده دردناک بود. کلا وقتی به این فکر میکنم که انسان همواره تحت تاثیر جبرهایی قرار داره، دلم میگیره.
این دختر با همه ی گیج بازیاش به معنای واقعی خوش قلب بود و همین ویژگی باعث میشد ک به زندگی اونموقع یا اون همه زشتیش ادامه بده و امید بقیه باشه. جای تعجب داشت وقتی همچین دختری با این روحیه از تموم شدن جنگ ناراحت بشه و گریه کنه و خواستار مقاومت باشه! ادعاش هم این بود که ما این همه سختی تحمل نکردیم و کشته ندادیم که اخرش تسلیم بشیم! یکی دیگه از عجایب آدم ها برای من هیمنه: جمع اضداد!... اما بازم دختر تسلیم این جبر شد و به زندگی عادی خودش با یه دست ناقص برگشت.
6. به پیش
این انیمه 2020 بود.
مهم این نیست که حتما عناوین «پدر» یا «مادر» بالاسرت باشن. یه برادر بزرگ تر گاهی میتونه جای خالی اون پدر رو هم پرکنه و به همون اندازه اموزش بده و تربیت کنه. بنظرم تک تک آدمایی که تو زندگی باهاشون برخورد میکنیم بهمون چیزهایی رو یاد میدن، هرچند کم.
اخرش میتونست بهتر تموم شه مثلا اونجایی که با جادو جمبل پدرشون رو از اون دنیا میارن این دنیا، کاش پسر کوچیکه باباشو میدید :(
7. کورالین
بذارید خجالت نکشم از اینکه این انیمه رو الان دیدم :) ترسناک بود! از رنگ انیمه و موسیقی هاش اینو میشد فهمید اما من باور نکردم تا اینکه واقعا با صحنه های ترسناک مواجه شدم و هر دقیقه از خودم میپرسیدم مگه این انیمه نیست؟ پس چرا ترسناکه اخه؟ :) من اصلا فیلم ترسناک نمیبینم. معتقدم اون کارگردانی که اینارو میسازه مریضه :| اخه چه نفعی تو ترسوندن بقیه هست؟
کورالین واقعا شجاع بود و حقیقتا باید بلند شد و یک دقیقه برای این شجاعت دست زد. با اینکه میدونست احتمال برنده شدنش تو مسابقه با اون عروسک ساز تقریبا صفره اما بازم انجامش داد.
از این عروسکه ام متنفرم. دیگه از هرچی چشم دکمه ایه بدم میاد :( قبول کنید اون ژانر ترسناکی که عروسک ها دَرش دخیل هستن، منفوره :(