نشر ترجمان رو دوست دارم. مهم نیست از چی مینویسه، مهم اینکه ترجمانه. گمونم. حتی اگر بحث سیاست باشه. وقتی میگم حتی یعنی این زمینه جزء حوزه هایی هست که علاقه ی خاصی بهش ندارم، حالا فکر کن موقع انتخاب رشته میخواستم برم علوم سیاسی تهران!! شماره تعداد دفعاتی که عین جان کتاب سیاسی داده بهم ازدستم در رفته، یا خلاصه طور خوندم یا پیچوندم.
دو سه روزه مجله شماره 18 رو گرفتم دستم با عنوان: بچه؛ بیاید یا نیاد. همین عنوان جذبم کرد طوریکه اشتراک یه ساله اشون رو خریدم. دیشب یه مقاله خوندم درمورد یه خانمیکه نمیدونست بچه دار بشه یا نه، تصمیم میگیره بره سراغ یه فیلسوف، فعال اجتماعی و مادرش. حرفی که فیلسوف زد بنظرم جالب بود، گفتم بیام به شماهم بگم. میگفت اگر مردد موندبن بین دوتا راه مهم و تاثیرگذار در زندگیتون و نمیدونستید کدوم رو انتخاب کنید، در مورد یکیتصمیم بگیرید و از اونجا به بعد به تصمیمتون متعهد باشید و روز به روز بهش ارزش بدین.یعنی در وهله اول هردو گزینه براتون علی السویه است، اما یکی رو همینطوری انتخاب میکنید و بعد از اون تعهد به گزینه انتخاب شده است که شمارو از عدم انتخاب گزینه ی دیگه پشیمون نمیکنه.
من تا حالا نمیدونستم چقدر این مسئله ی ارزشگذاری ادم ها مهمه انقدری که یه انسان رو از بلاتکلیفی در میاره.
بعد یه مقاله درمورد یه نویسنده خوندم و چون احتیاج به پول داشت و کتابش حالا حالاها قرار نبود براش ثمره مالی داشته باشه، نطافتچی خونه ها شد موقتا. درمورد خونه ها با ادم های متفاوت مینوشت و یه تعبیر برام جالب بود. داشت در مورد خونه ای حرف میزد که توش یه مادر و دختر زندگی میکردن، هرجای خونه که میرفت معلوم بود که اثری از اونها در تمام خونه هست مثل فرش صورتی اتاق دختربچه، یا خونه ای که چندتا پسر مجرد بیست ساله زندگی میکردن و کاندوم ها تو سطل اشغال دیده میشد. یاد حرف امیرعلی تو پادکست رادیوجافکری افتادم. میگفت از یه جایی شروع کردم به عکاسی از داخل خونه. من حتی از ریش های پدرم که بعد از اصلاح روی روشویی ریخته میشد عکس گرفتم، چون این نشانی بود از این که هنوز پدرم هست، داره نفس میکشه و هنوز میتونم داشته باشمش.
- سه شنبه ۸ آذر ۰۱