سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

گزارش وضعیت

دیشب رسیدیم به خونه. از بندر انزلی. به مناسبت ساگردمون. باورتون میشه از وقتی پستِ "خوشا خوشبختان" رو نوشتم، این همه میگذره؟ خوش گذشت؟ گمونم. از قبل خیلی ذوقشو داشتم چون تا حالا یه شهر بندری ندیده بودم. باید بگم اگه شما هم ندیدین چیزای قشنگی رو احتمالا از دست دادین. بندر دورتادور پر بود از ناو ها، کشتی ها و پر از قایق. بخش زیادی هم مربوط به نیروی دریایی بود، وقتی رفته بودیم اسکله داشتیم می‌دیدم تمرین شنای گروهی می‌کردن. تا قبل این مسافرت کلمه هایی مثل: کشتی، ناو، موج شکن، اسکله، شرکت تعاونی قایق سواری، تالاب و... برام تقریبا نا آشنا بود. چون مثال ملموسشون طی مسافرت هام به شمال رو کمتر می‌دیدم. این مسافرت خیلی دلچسب هم نبود چون یه اختلاف خانوادگی خیلی کوچک اما جدید برای من پیش اومد که باعث شد یه شب رو تا نصفه ی شب با گریه سرکنم و اخرش هم «خوابم برد» نه اینکه خوابیدم. انقدر اختلاف مسخره ای بود که حتی دوست ندارم اینجا ثبتش کنم ولی از یه مسافرت دوشبه، یه شبش اینطوری بگذره یه خرده دلگیر و غم انگیزه دیگه نه؟ همین باعث شد از کافه های زیاد و خوشگل بندر انزلی نهایت استفاده رو نکنم، یا وقتی جلوم اناربیج و کباب ممتاز با کته ایرانی گذاشتن، نتونم مزه اش رو خوب حس کنم. غذاهای شمال خیلی خوش مزه است و هرسری میرم فقط محلی هاش رو سفارش میدم، تو تهران خیلی نمیتونم از اینا بخورم. عین میگفت دوستم که شمالیه میگه بدیه مردای شمال اینکه خیلی زیاد تو کافه و قهوه خونه ها وقت تلف میکنن، فکرمیکنم راست میگه. اخه این حجم عظیم از قهوه خونه وکافه توی شهر کوچک خیلی توچشم و عجیبه، این یعنی خواستار داره دیگه نه؟ من تاحالا منطقه آزاد نرفته بودم، عجب جای باحالی بود. بازار با کیفیت عالی و قیمت قابل قبول (به هرحال هیچی الان برای امثال ماها ارزون حساب نمیشه)، آخرشم با شعار «مرگ بر گمرک» برگشتیم تهران :) از وقتی ازدواج کردم همش خیال سفردوتایی با ماشین تو راه شمال رو داشتم، اما موقع برگشت دیگه کسل کننده شده بود، خوردیم به شب و غیر از دیدن انیمه و پادکست کاری نداشتیم، واقعا تو راه شبونه دیگه چه کارایی میشه انجام داد که حوصله سر نره؟

گفتم انیمه... این روزا شمار دیدن انیمه از دستم حسابی در رفته. اونم سریالیش. وقتی قسمت اول رو میبینم دچار وسواس فکری میشم که انگار یه کارم ناتموم مونده و بعد مجبورم از صبح که پا میشم تا اخر شب بشینم پاش به این بهونه که «این کار مهمم ناتموم مونده، تموم که شد بلند میشم.» ولی دروغ میگم. فصل اول که تموم میشه میرم سراغ فصل دوم بعد سوم بعد... برای همین حداقل سعی میکنم با مینی سریال ها این روزا رو سر کنم تا کمتر وسواس سراغم بیاد. اخه خیلی کار دارم، همچنین درس. این شرایط کدرم میکنه. البته این حالت مسابقه دادنم سراینکه باید زودتر تمومش کنم، مربوط به خیلی چیزا میشه مثلا برای خوندن کتابای قطور، تخمه خوردن و... امروز انقدر زیاد تخمه خورم که زبون و لب هام چاک چاک شد، چرا؟ چون باید تمومش میکردم. شاید باید از روش شرطی کردن ذهنم استفاده کنم تا وسواسم کمتر شه، باید امتحانش کنم.

چندین روز پیش فکر میکردم شروع کنم به روزانه نویسی خاطراتم، یادم نره اتفاقای مهم، حس های مهم و... . ولی پشیمون شدم، تضمینی نیست بیان تا اخر بمونه و اطلاعاتم نپره، ولی وقتی دیدم من این وب رو نزدیک به سه سال دارم، حسرت روزایی که گذشت رو ثبت نکردم، موند رو دلم. برای همین این پست رو نوشتم.

سلاام، 

چه انیمه‌هایی دیدی این مدت؟ *از طرف کسی که به دنبال لبیک گفتن به ندای یک انیمه بود*

خیلییی دیدم زهرا خیلییییی. بذار برات یه لست از خوباش رو میفرستم باید هاردم رو یه نگاه بندازم که از قلم نیفته یه وقتی😂

ناشناس کانال تلگرامم رو پیدا کردم 😁😁✌🏻

به بهههه خواستم بگم گفتم ببینم متوجه میشی😂
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan