سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

شرح روزها

یه وقتایی هرکاری میکنی کارات پیش نمیره، خودتو به درو دیوار میزنی، به خلق خدا رو میزنی بلکه دستتو بگیرن کارتو راه بندازن، اما انگار نه انگار. حتی دنبال علت جلو نرفتن کاراتم هستی، مثلا به یاد کل کل کردن با خانوادت میفتی.. میگی نکنه اونا ازم ناراضی بودن آهشون گرفته؟ خودتو همه جوره تخطئه میکنی.. مثلا میگی کاش به حرف مامانم گوش میدادم چون بارها و بارها تجربه کردی که وقتی به حرفش گوش نمیدی بلایای آسمانی و زمینی روی سرت نازل میشه! خب لنگ موندن کارتم جزء بلایای زمینیه دیگه! همه دلایل رو زیرو رو میکنی، همه ی کارهاتو بررسی میکنی چون معتقدی، پیش نرفتن کارت عکس العملیه در مقابل عملی که قبلا انجام دادی. اما هیچی به نظرت مهم جلوه نمیکنه و اگر جلوه کنه به حق بوده و جایی برای اشتباه از سمت تو نبوده. ولی بازم فکرت آروم نیست چون پیش خودت میگی: حتما بخاطر این چیزاست که کارم جلو نمیره، و الا دلیلی نداشت به ذهنم خطور کنه!  خدا الکی چیزی رو به یاد آدم نمیندازه!

میگذره و یادت میاد هرچندوقت یه بار، وقتی خیلی به خودت متکی هستی و میگی حالا یه "ان‌شاءالله" ی بگم بلکه خدا نگه منو ندید گرفته.. یه بلایی سرت اومده و انقدر معلق موندی رو هوا و دست و پا زدی، که آخر سر گفتی خدایا! از این خلقت که کاری برنمیاد، تو یه کاری کن.

اینجاست که خدا یه نفس عمیق میکشه میگه: خوب شد این امتحانم قبول شد، بالاخره فهمید کجای کار لنگ بوده :)

 

پ.ن: خیلی وقت پیش وقتی روند شکرگزاری روزانه رو شروع کرده بودم، نعمات دنیوی (اخروی رو حقیقتا نمیدونم) بر سرم گل بارون میشد، هرروزم لبخند بود و حال بد اگر بود، کم بود و مفید. دارم فکر‌میکنم یه صفحه تو بولت ژورنالم اضافه کنم و بازم این روند رو ادامه بدم، به هرحال شکر نعمت، نعمتت افزون کند و ما انسانها هم طماعِ خوشی و آبادی :) تازه نمیخوام خدا فکر کنه دارم فراموشش میکنم و کمتر بلا سرم بیاره :"|

دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan