سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

روزای امتحانی

از روزایی که هممون امتحان داریم خوشم نمیاد. درواقع فراری ام ازش. الان هم من، هم مامان، هم برادرم و هم خواهرم امتحان داریم، تنها کسی که با خیال راحت زندگیشو میکنه بابامه. روزایی که امتحان داریم خونه تمیز نیست، همه جا کتاب و دفتر و جزوه و خودکاره. وعده های غذایی یکی در میونه یا اگر بین امتحان فرجه ها در حدی باشه که بتونیم به کار خونه برسیم، فقط یه غذایی میذاریم که حداقل به دو وعده ی غذایی برسه. حموم چند روزی استراحت میکنه چون انقدر همه درگیریم که وقت نمیکنیم به خودمون برسیم. ساعتای روز و شب بهم میریزه چون برای امتحانی لازمه شب رو بیدار بمونی و از اون طرف روزم خیلی نمیتونی نخوابی و زیر چشمات گود میفته. به شخصه دارم خشکی چشمام رو احساس میکنم. و اگر نخوام دروغ بگم، این بازه امتحانی برای من به اندازه ترمای پیش بد نیست. یه خورده دارم زندگی رو راحت تر میگیرم و بعد هر امتحان برای استراحت یه قسمت از سریالم رو میبینم و تا حد امکان برای خوندن امتحان بعدی لفتش میدم. دارم ناز خودمو میکشم و به اصرار میگم بیا یه ذره بخونی تمومه ها! دیگه درمورد معنای این امتحان دادنا، اینکه اصلا این رشته محبوبم هست یا نه و بقیه چیزا فکر نمیکنم فقط دارم کاری رو انجام میدم که باید. میخوام فکر کردن رو بذارم برای بعد این مدت. چون میدونم اگه بحثش تو ذهنم باز شه، به همین زودیا بسته شدنی درکار نیست. گرچه یه بار از دستم در رفت و به مامان گفتم من خسته شدم، بعد وقتی که چشام داشت میسوخت و سرم از خوندن و کار کشیدن از چشمم درد میکرد و شونه هام در میکشید، به رو خوابیدم جلوش تا منو نبینه و چند قطره ای از دستم در رفت. 

همیشه اخرای ترم به مدت ۱۰ الی ۲۰ روز برای خانواده ی ما روزای مرده ای حساب میاد. حتی رفت و امدها کمتر میشه، کمتر از بقیه سراغ میگیریم و بقیه هم چون میدونن امتحان داریم خیلی سراغ نمیگیرن. خونه اکثر اوقات ساکته و کسی اگر حرف میزنه داره درسش رو بلند بلند تکرار میکنه. 

موقع امتحانم صدای کیبور به بقیه صداها اضافه میشه و در نهایت یه اه طولانی به نشانه ی اینکه : راحت شدم!

به همه ی اینا باید غم و غصه ی دوستامو اضافه کنم که یا عزیرانش رو ازدست دادن یا حال روحیشون انقدر خرابه که از من کمکی برای راهنماییشون بر نمیاد و فقط میتونم بشنوم. از اون روزایی که خودم برای بقیه راه حل پیشنهاد میدادم دور شدم. 

اما این چند روز با دو نفر از بچه های وبلاگی هم اشنا شدم، تو فضایی غیر از وبلاگ. این برام حس نزدیک تر شدن رو به همراه داره به علاوه ی اینکه به شادی کم این روزام اضافه میکنه.

 

Designed By Erfan Powered by Bayan