سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

قمار باز

هروقت میام وبلاگ میگم حرف بزنم و از چیزای مختلف بگم، اما باز یادم میفته کلی کتاب دارم که باید بنویسم درموردشون، حرف برای چیزای دیگه زیااااده ولی برای کتاب نه. برای من حداقل.

قمار باز از نویسنده ای هست که اکثر شخصیت های داستانیش بیمار روانی هستن و از سلامت روانی هیچ خبر ندارن :) احتمالا بخاطر خود شخصیت نویسنده است که خودشم خیلی از نظر روانی درست و حسابی نبود.

قمار باز درمورد یه معلم سرخونه است که عاشق قماره، نه فقط تو کازینوها و پیش رولت ها بلکه تو زندگی شخصی اش هم همینه!  وقتی یک چیز ارزشمندی رو میذاری وسط و نمیدونی میبری یا میباری میشه قمار دیگه درسته؟

داشتم فکر میکردم منم تو مراحلی از زندگیم همین بودم. یه دوره یا رابطه ای رو شروع میکردم و بین موفقیت یا عدمش علی السویه بودم، ولی رفتم. گاها بُردم و حس رضایت داشتم، گاها عذاب وجدان تلف کردن وقت و انرژی میومد سراغم. مثل قمار بازی که پول زیادی رو گذاشته وسط و اخرش هیچ. 

داستایوفسکی سلیقه خودش رو میپسنده، خیلی با سلیقه من اوکی نیست. من قلم لطیف تالستوی رو بیشتر دوست دارم شاید چون بهم امید میده نسبت به اینده ی آدما، یا جامعه آرمانی. اما داستایوفسکی تلخی آدم ها و زندگی هاشون رو بیشتر بهم نشون میده و این تلخی اذیتم میکنه احتمالا بخاطر اینکه به اندازه کافی تو زندگی واقعی میچشم! کتاب بمونه برای طعم های بهتر :)

طبق قولی که یه سالی به خودم داده بودم، میخوام کتابای یه نویسنده رو کامل بخونم. ببینم میتونم ته داستایوفسکی رو دربیارم یانه :)

اینم بگم و برم. کتاب لحنش روان بود، جاهایی ممکنه بخاطر عدم سلامت روان شخصیت ها اذیت بشین :| ، و البته محتوای انچناااانی نداشت و این کتاب های جهانی و کلاسیک بیشتر بخاطر فرم هستن که هنوز موندن پیش ما، نه محتواشون.

پس خدا رو شکر من هنوز سراغ داستایوفسکی نرفته‌ام. پارسال کتاب برادران کارامازوف رو شروع کردم اما ادمه ندادم. 

از داستایوفسکی دیگه چی خوندی؟

یادداشت های زیرزمین و شب های روشن و چندتا داستان کوتاه دیگه. درواقع قمارباز اولین رمان بلندشه که خوندم. بقیه تو راه خوندنه :دی

منم این کتاب رو خوندم و دوست داشتم البته نه به اندازه بقیه آثار داستایفسکی اما دوستش داشتم شاید چون اولین کتابی بود که ازش می‌خوندم و درک کاملی ازش نداشتمم.

اوهوممم منم باید برم سراغ بقیه اثارش...

"داشتم فکر میکردم منم تو مراحلی از زندگیم همین بودم. یه دوره یا رابطه ای رو شروع میکردم و بین موفقیت یا عدمش علی السویه بودم، ولی رفتم. گاها بُردم و حس رضایت داشتم، گاها عذاب وجدان تلف کردن وقت و انرژی میومد سراغم. مثل قمار بازی که پول زیادی رو گذاشته وسط و اخرش هیچ. "

 

چقدر تجربه‌اش کردم :(:)

بنظرت بخندیم یا گریه کنیمممم
(موی خود را میکَنَد)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan