سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

نوشتم تالستوی، بخوانید اسطوره

وقتی جلد اول و دوم جنگ صلح از تالستوی رو گرفته بودم، از شادی نزدیک بود دوتا بال از شونه هام بزنه بیرون! نشستم صفحه اول رو باز کردم: جنگ و صلح، لو نیکلایویچ تالستوی. ورق زدم تا رسیدم به اسامی شخصیت های رمان. میدونستم جنگ و صلح رمانی نیست که بدون توجه به اسم شخصیت ها ادامش داد، برای همین خواستم یه دور از روی اسامی بخونم. یکی از اسما: شاهزاده خانم ماریا نیکولایونا بالکونسکی و همینطور بقیه اسامی به طول یک خط و با چند لقب نوشته شده بودن. کتاب رو بستم. فقط برای این گرفته بودم چون میدونستم یه شاهکار ادبیه، اما حالا حتی نمیتونستم از روی اسماش درست و حسابی بخونم. اینجا اولین بار بود که ارزو کردم روس بودم. فقط برای خوندن ادبیات روس! قبل جنگ و صلح، جنایات و مکافاتِ داستایوفسکی رو گرفته بودم و باز هم به همین مشکل برخوردم. ترجمه اثار روس، مرد جنگ میخواد و گاو نبرد :)

الان دوهفته ای از گرفتن جنگ و صلح میگذره و من حتی یک صفحه هم ازش نخوندم. امروز بازپخش کتاب باز رو سفارشی دیدم! یعنی ساعت هشدار برای بازپخش این قسمت تنظیم کردم، چون میدونستم فراموشم میکنم. با اینکه تو کست باکس صوت قسمت های برنامه گذاشته میشه اما  لذت تصویر و صوت یک چیز دیگست. دورهمی درمورد تالستوی بود. با اشتیاق نوت گوشیم رو باز کردم، صدای تلویزیون رو زیاد کردم و خداروشکر کردم خونه با یه کنکوری که سرش تو کتابه و آزارش بهم نمیرسه، تنهام. دفعه قبلی که دورهمی درمورد مارکز بود، دایی اومده بود خونمون و من مجبور بودم هی ولوم تلویزیون رو بالا پایین کنم. آخر سر هم دست و پا شکسته فهمیدم مارکز چه خفنه! اما تولستوی از همه کسایی من میشناسم و احتمالا نمیشناسم خفن تره! وقتی تا یه حدی با شخصیت تولستوی آشنا شدم، خون توی رگام موج برداشته بود و نفسم تنگ شد، از هیجان! تموم آرمان های من از یه آدم، ویژگی های دوست داشتنی من از یک شخصیت، طرز تفکر و طرز زندگی همه چیز جمع شده بود در اون فرد: تالستوی. نمیدونم چقدر طول میکشه تا بتونم یه فهم خوب از این آدم به دست بیارم، نمیدونم چقدر زمان میبره تمام آثارش رو بخونم، اما از خدا میخوام عمر کافی بهم بده. تالستوی چیزی نیست که از دست بره. برای بار دوم نه تنها آرزو کردم روس بودم، بلکه آرزو کردم سال ۱۸۲۸ در پالیانا یه جایی نزدیک تولستوی زندگی میکردم و صدالبته که به دیدار های مکرر پیش داستایوفسکی میرفتم.

به هرحال آرزو بر جوانان عیب نیست :)

یکی از مهمانای برنامه میگفت اگر میخواید سیر تغییر شخصیت تولستوی رو در کتابایی که نوشته ببینید، از کودکی شروع کنید و جنگ و صلح و تااااا آخرین اثرش بخونید.

اما بخواید بفهمید اصلا از سبک تالستوی خوشتون میاد یا نه، از مرگ ایوان ایلیچ شروع کنید.

 

+ببینم میتونم یه کاری کنم مادرپدر راضی شن تا با حقوق بعدیم تموم جلدای جنگ و صلح رو بخرم یا نه. دعا کنید :(

فقط عنوان *__* 

واهاییییی (وی ذوقمرگ میشود)

یاد روزایی افتادم که با کله تو کتاب خونه ها دنبال اثار کلاسیک بودم. البته من ادبیات کلاسیک امریکا رو میخوندم و با ادبیات روس زیاد برخورد نداشتم متاسفانه....
یادمه یه مدت انقددددر پشت سرهم خوندم که از هرچی ادبیات کلاسیکه زده شدم  تا مدتها سمتش نمیرفتم... دیگه الان دارم کم کم شروع میکنم. میرم مرگ ایوان ایلیچ رو میخرم و با نام و یاد خدا به خوندن ادبیات کلاسیک برمیگردم:))
+این پست واسم خیلی انگیزشی بود ممنون!

من بعد خوندن کلاسیک و مدرن واقعا خودمو تو کلاسیک پیدا کردم و شاید هیچوقت از خوندنش خسته نشم، حس اصالت، حس منشا بودن بهم دست میده. فرقی هم نداره چه کلاسیک خارج باشه چه ایران.
+ دیگه ببین من موقع دیدن برنامه چه انگیزه ای گرفتم که اومدم پست نوشتم! D:

اا من هم دیشب به صورت اتفاقی پای تلویزیون بودم و این برنامه رو دیدم. چه جالب افکار من هم در دو مورد شبیه شما بود: _یعنی ممکنه عمرم کفاف خوندن آثار ایشون رو بده؟! (آخه فعلا نمیتونم در اولویت بذارمشون)
_چه خوب می شد اگه از نزدیک می تونستم ببینمش.

 

این مقدار از قدرتی که تونسته بود بدست بیاره(نفر دوم بعد از تزار در سراسر روسیه) خیلی جالب بود و نحوه ی استفاده اش از این قدرت. در واقع بی استفادگی از این قدرت.

جالب بود که داستایوفسکی و تالستوی (اما انصافا تولستوی گوش نواز تر نیست؟! :D) در یک زمان بودن اما همچوقت همدیگه رو ملاقت نکردن. احترامی که با وجود رقیب بودن به آثار هم می ذاشتن هم قشنگ بود.

بنظرم اون قدرتش رو بیشتر مدیون جامعه ایه که آدماش اهمیت میدادن به نوشته ها. الکی نیست قرن ۱۹ اوج شکوفاییه.
+ اره واقعا مورد ستایش بود کارشون، اینکه باهم مکالمه داشتن و هرکدوم نظر خودشونو داشتن با اینحال احترام توام با اختلاف نظر ارزشمنده :) من از تالستوی هنوووووز چیزی نخوندم متاسفانه :( تازه میخوام شروع کنم.
جمعه ۲۳ آبان ۹۹ , ۲۳:۰۱ جامانده در آفتابگردان های خانه مادربزرگ

من این حس رو نسبت به خیلی ها دارم و علاوه بر عمر کافی،اراده ی کافی میخوام.

هعی :(
شنبه ۲۴ آبان ۹۹ , ۰۸:۲۲ apollo ‌‌ ‌‌ ‌‌

یکی از قلَلی [عجب کلمه ای شد ://] که باید فتح کرد.



+به زودی.

قله ای XD داشتم سعی میکردم بخونمش شاید باورتون نشه •.•
+ موفق باشین ^^
شنبه ۲۴ آبان ۹۹ , ۱۰:۲۰ apollo ‌‌ ‌‌ ‌‌

نه بابا معنی قله ای نمیده.

جمع مکسر قله هستش D: (ابداعی)

+همچنین.

اها D:

عههه من این پستت رو ندیده بودم!

من از تولستوی فقط همون مرگ ایوان ایلیچ رو خوندم و کلی خوشحال بودم به عنوان یکی از کتابای خوبش تو برنامه هی ازش اسم می‌بردن :))

 

دقت کردی ساعت پخش کتاب‌باز یه‌طوریه که همیشه تو خونه کلی سر و صداس؟ :|

عههه ما رو دور ننداز فاطمه خانوم :) خوشبحالت که ازش کتابی خوندی، من هنوز شروع نکردم @-@
+ آررره، هم ساعت ۲ هم ساعت ۷ شلوغه. من وایمیستم ببینم مهمونشون کیه و موضوع چیه بعد فرداش تکرارشو میبینم. اینطوری وجدانم راحت تره انقدر بقیه رو مجبور به ساکت بودن نمیکنم XD
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan