سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

نظم بیرونی، آرامش درونی

این کتاب رو حدود دوروزه تموم کردم اما حقیقتا حس نوشتنم نمیومد. این روزا انقدر درگیر کارم که نمیدونم روزا چطوری میگذره! وقتی شب میشه و اکانتای آمریکایی که دنبال کردم رو نگاه میکنم، میبینم اونا روزشون تازه شروع شده و از صمیم قلب آرزو میکنم کاش امروزم برگرده چون اصلا نفهمیدم چیشد :( 

این اولین کتابی بود که میخوندم به پیشنهاد یه بوک بلاگر که قرار بود تا ۳۰ آبان روزی ۵ صفحه ازش بخونیم. من نسخه الکترونیکی رو از طاقچه گرفتم. وقتی دیدم چقدر کوتاه کوتاهه حیفم اومد روزی ۵ صفحه ازش بخونم برای همین هرسری که میرفتم سراغش یه فصل میخوندم، در کل کتاب ۵ فصل داشت. 

موضوع کتاب از عنوانش معلومه.  از اول تا اخر کتاب در مورد منظم و مرتب بودن حرف میزنه. اما خب خوبیش اینکه یه چارچوب دقیق برای مخاطب ایجاد نمیکنه که مثلا تو اگر کشوت تمیز نباشه بی نظمی و لاغیر! نویسنده میگه هرکسی روی یه جایی حساسه. مثلا من خودم به کتابخونه یا هال حساسم اما برام مهم نیست چقدر میز آرایشیم شلخته باشه. برعکس برای مادرم منظم بودن همه چیز مخصوصا اتاق من مهمه. تو اینجور مواقع باید دوتامون به یه اشتراکی برسیم. اولا که باید همو درک کنیم که سلایق متفاوته، دوما ملاحظه همو بکنیم، مثلا میز آرایشیم رو مرتب کنم هرچند روز یه بار بخاطر روی گل مادر :) این یکی از ده ها راهکار های نویسنده بود.

البته بگم فصلا هرکدوم موضوع جدا داشتن و تا حدی هم پوشانی میکردن هم دیگه رو.این خودش حُسنه. چون مخاطب میتونه هرفصلی رو که دید درش ضعف داره باز کنه و بخونه. مقدمه کتاب درمورد ضرورت مرتب بودن و نظم داشتن میگفت، این که نظم چه ربطی به روان آدم داره. یه جاهایی مثال میزد که فلانی وقتی عصبیه کمد لباساشو مرتب میکنه و آروم میشه. یا وقتی خوابم نمیبره پا میشم آروم دور خونه میگردم و جاهای مختلف رو مرتب میکنم هم کار بی سروصداییه، هم نیاز به فکر آنچنانی نداره و هم بعد یه مدت خوابم میگیره! البته اینا همش مثاله. 

فصل اول: تصمیم گیری درمورد وسایل. اینکه فلان وسیله رو دور بندازم یانه. قبول کنید تصمیم سختیه مخصوصا وقتی پای یادگاری ها وسط میاد یا لباسایی که دوسشون داریم اما واقعا کهنه شدن، یا وسایلی که حسابی بابتشون پول دادیم اما الان برامون هیچ کاربردی ندارن. دونه دونه از موانع دورانداختن وسایل میگه و بهمون کمک میکنه راحت تر تصمیم بگیریم.

فصل دوم: نظم دهی بعد از انتخاب سرنوشت وسایلمون. اولش یه خوده از نظم دهی میگه، نظریه «پنجره های شکسته» رو پیش میکشه و نتیجه میگیره بی نظمی های کوچیک به تغییر رفتار منجر میشه. حالا برای جزپیات من ترجیحم اینکه به خود کتاب سر بزنید :)

فصل سوم: خودتان و یگران را بشناسید. اینجا همون اختلاف سلیقه در مرتب کردن رو میگه. اضافه میکنه هدفتون از تمیز کردن این باشه که خودتون یا بقیه رو شاد کنید، شاید اگر هدفتون این باشه که صرفا اون کار باید انجام بشه، بعد یه مدت خسته بشید. حتی میگه اگر با بهم ریختگی خوشحالید پس زحمتی برای مرتب کردن نکشید! در واقع اصل بر لذت بردن شما از زندگیه :)

فصل چهارم:‌عادت مفید پرورش دهید. عادت منظم بودن. یه قانون توی این فصل میگه که بنظرم کاربردی میاد، قانون یک دقیقه، یعنی شما توی یه دقیقه یه کاری رو انجام بدین. مثلا کاپشن رو از جالباسی آویزون کنید، یا کفش رو تو جاکفشی بذارید، یا کش مو رو بذارید تو کشو و... همه این کارا توی یه دقیقه انجام میشه اما از بهم ریختگی خونه به طور چشم گیری کم میکنه. راست میگه :) 

فصل پنجم و آخر: زیبایی را اضافه کنید. اینجا یه خورده بهتون سلیقه داشتن یاد میده ؛) بنظرم کل این فصل کاملا بستگی به مخاطب داره. مثلا میگه برای خودتون امضای مشخص داشته باشید مثلا یه جنس خاص از لباس اکثرا خریداری کنید، یا یه رنگ خاص از وسایل. اینطوری انگار اون اشیاء واقعا به خود خودتون تعلق دارن و ارامش پیدا میکنید. البته برای من این موضوع اصلا صدق نمیکنه. ولی تا حالا از منظر امضاء‌ بهش نگاه نکرده بودم :)

 

نویسنده کتاب گریچ روبین و از انتشارات میلکانه.

فکر کنم اگه مامانم این پست رو بخونه سریعا یه جلد از این کتاب رو بهم هدیه بده :دی

 

آخی D: خواهر نویسنده هم خیلی منظم نی آخرای کتاب ازش تشکر میکنه که اجازه داده مرتبش کنه :دی.

چه کتاب خوبی فکر نکنم بتونم عمل کنم بهش :/ ولی جدای از شوخی هر یه مدت (ماهی یه بار :/) یه دستی به اتاق میکشم. (البته اون مدته ممکنه بیشترم بشه :/)

بیشتر به شخصیت لیوای آکرمن میخوره. با این که یه شخصیت اکشنه اما مواقعی که آروم بود مشغول تمیزکاری میشد.

خب اگه با همون ماهی یه بار اوکی هستی وقتت رو تلف نکن برای مرتب کردن بیشتر ^^ اینو خود نویسنده میگفت.
+آخی چه شخصیت بامزه ای :)

هرروز 10 دقیقه برای تمیز کردن اتاقم وقت می زارم که خیلی اذیتم نکنه همیشه هم تمیزه باشه /:

البته قبلا این شکلی نبود اینقدر سر همین اتاقم با مامانم جروبحث می کردیم😐😂

( مردم دختر دارن منم دختر دارم) 😐

ولی خب از اونجایی که نه حوصله بحث کردن دارم مخصوصا با مامانم چون حتی اگه حرف من درست باشه

با جمله ی خیلی گستاخی قضیه رو به نفع خودش تموم میکنه

با این روند پیش میرم😂

چه از خود گذشتگی بزرگی کردی :) کاملا درکت میکنم XD

محیا رو میگی نه؟ D:

منم باهاش دارم میخونم خیلی از کتاب خوشم اومده اماچون دارم برای ارشد میخونم و وقتم محدوده به همون  5صفحه بسنده کردم. 

اره^^
+ایشالا موفق باشی D:♡
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan