از دیشب شروع کردم نرم افزار طاقچه را بالا و پایین کردن. بلکه کتابی که حس خوبی بهم میدهد را پیدا کنم. از مرشد و ماگریتا، توقف در مرگ، به خدای ناشناخته و... گذشتم و روی ابن مشغله مکث کردم. قبلا فقط چهل نامه ی کوتاه این نویسنده ی عزیز را خوانده بودم. با خودم گفتم یعنی این همان کتابی است که به دنبالشم؟ بازش کردم و پیش گفتار را خواندم. همان چند صفحه کافی بود تا بار دیگر به قلم عظیم نادر ابراهیمی معتقد شوم.
حرف های جالبی میزد در همان پیش گفتار. مثلا میگفت اگر فکر میکنی که این دنیا مِلک وقفیه نیست، تو پوچی و از پوچ هم هیچ هیچ انتظاری نمیرود تا به اصول اخلاقی، اباد کردن این دنیاو.. راداشته باشد. پوچ نبوده و نیست. البته پیشنهاد میکنم اگر این کتاب را نخوانده اید خودتان به دست بگیرید و باقلم عطیم نویسنده بخوانید. چیزی که من مینویسم اصلا و ابدا تاثیر قلم کاتب را نخواهد داشت.
گذشته از اینها چیزی بیشتر از همه نظرم را جلب کرد و من را در دنیای تفکر پرت.
نادر میگفت کودکی را فرض کنید که یکی به او میگوید «اگر تا صد بشماری به تو جایزه ای میدهم» کودک شروع میکند به شمردن به عدد20 که میرسد بقیه را بلد نیست. پس میگوید« بیست و ده، بیست و یازده، بیست و دوازده و..» آن شخص میکوید اگر بلد نیستی تا صد بشماری پنج بار تا 20 بشمار. و کودک میشمارد و جایزه اش را میگیرد.
من فعلا با آن قسمتی که این کلمات چه تاثیری روی کودک خواهد گذاشت کاری ندارم. اما نادر گفت:
چه لزومی دارد همه ی ما به نهایت 100 برسیم؟ اگر حد ما 20 است، پس پنج بار تا 20 بشماریم تا صد بشود. لزومی ندارد همه به آن لذتی که از رسیدن به غایت و منتهای آرزوی خویش دارند، برسند، میتوانند لذت های کوچک اما چندباره را امتحان کنند.
دیشب به تمام درباره این فکر میکردم. برای آدمی مثل من که به شدت دنبال راحتی است، حرف شیرینی می آمد. خیلی شیرین. کاملا هم منطقی میدانمش.
اما آیا این حرف فی نفسه درست است؟
- چهارشنبه ۲۰ فروردين ۹۹