امشب در تلویزیون شبکه ای مستندِ "رویای ایرانی" را نشان میداد. طی نامه ی آیت الله خامنه ای به جوانان اروپایی و امریکایی، یک فعال رسانه راهی ایران میشود تا رویای ایرانیاش را به واقعیت برساند و آن دیدن رهبر ما بود.
فقط میخوام از یک سکانس آن مستند حرف بزنم. آن جوان پس از نامه نوشتن به نهاد رهبری در دیداری عمومی حضود پیدا کرد. سالگرد وفات امام خینی بود.
او گفت" اولین باری که در طول سفرم گریه کردم، اینجا بود. وقتی به اون مرد نگا میکردم انگار نه به شخص، بلکه به یک انقلاب نگاه میکردم. به یک ارزش. چیزی که مهم بود، حضور او بود. او را حتی اگر نابینا باشی، میتوانی حس کنی. من اگر نمیتوانستم ببینم، میتوانستم حضورش را هنگامی که وارد میشود بفهمم."
این سکانس، سکانسی بود که اشک من را هم درآورد. یاد روزی افتادم که برای اولین بار به امامت رهبر نماز عید فطر میخواندم. من هم میتوانستم حس کنم حتی با فاصله ای بسیار طولانی. خودمان را صف به صف چسبانده بودیم تا تنها پشت یک امام به نماز بایستیم. حضورش را با تمام وجودم درک کردم. خوشحال بودم و هستم از اینکه ما امتی هستیم زیر پرچم یک امام.
به زعم من جمهوری اسلامی با تمام نقص هایش، هنوز هم شعار هایی دارد که ارزشش جان آدم هاست. میشود برای آن ارزش ها جنگید، مبارزه کرد و جهاد کرد.
- دوشنبه ۱۸ فروردين ۹۹