سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

پس از بیست سال

بالاخره 750 صفحه ما تموم شد و چقدر دلنشین بود. داستان حول محور یکی از یاران امام حسین میگرده به اسم سلیم بن هشام. من اول فکر میکردم شخصیتش واقعیه بعد فهمیدم نه بابا! همش تخیل نویسنده است تا با شخصیت دانای کل اونچه که میخواد رو به ما بفهمونه.

کتاب اولش در کربلا شروع میشه و اخرش هم همونجا تموم میشه ولی وسطاش یه هفتصد صفحه ای باید از قبل کربلا بخونید تا بفهمید سلیم کیه، زید کیه :))) همینقدر فاااصله!! جوریکه وقتی به فصل اخر رسیدم با خودم گفتم کجا بودیم اصلا! و برگشتم فصل اول رو یه بار دیگه خوندم.

حین داستان شما متوجه میشید که امام علی، معاویه، عمرو بن عاص و ... که بودند و چه کردند و در نهایت، چیشد که کربلا شد؟ چیشد مردم با وضو سر نوه ی پیامبر و جانشینش رو قطع میکنن؟! 

عمار یاسر یه جا میگه پس از بیست سال از شهادت امام علی نمیگدره که مردم قصد قتل فرزند امام رو میکنن، و همینطور هم شد. عنوان کتاب هم از همینجا برداشته شده. 

کربلا اتفاق نمیفتاد اگر مردم انقدر ظاهر بین نبودن، اگر سر جنگ صفین گول ظاهر قران رو نمیخوردن، اگر مالک اشتر از پیش معاویه برنمیگشت و کارشو همونجا تموم میکرد، اگر عرو بن عاص عورتشو نشون امام علی نمیداد تا امام به قتل برسوندش... اگر یکم فقط یکم مردم قدرت تحلیل داشتن، الان وضع ما خیلیییی عوض میشد.

در نهایت سلیم حرف خوبی میزنه، تاریخ تکرار نمیشه، این مردم هستن که از رفتار گذشتگانشون عبرت نمیگرن و هی دچار خطاهای مشابه میشن.

خودمو میگم... ایا الان میتونم تشخیص بدم ظالم کیه، مظلوم کی؟ قدرت تحلیل حوادثم چقدر بالاست؟ چقدر میتونم خودم رو قاطی اوضاع و احوالات نگه دارم و کم نیارم؟ اگر جواب من به خودم ناامید کننده باشه، بعید نیست اگر منجی ظهور کنه منم یکی از همونا باشم که با حرف بقیه مخالفش شدن ... 

نمیدونم.. با این کتاب خیلی تو خودم رفتم. نمیتونم قبول کنم برگردم به وضع قبلیم و تحلیل های مختلف رو مطالعه کنم، اخبار رو دنبال کنم، بحث و جدل داشته باشم و بازم زندگی کنم! راستش دنیای بدون فکر کردن خیلی راحت تره، انگار هرچی خودتو کنار بکشی خیالت راحت ترو زندگی اسون تره، اما احمق تری بی رودربایستی! 

من نمیخوام احمقی باشم که سرش تو لاک خودشه و دنیا دست یکی دیگه داره به ظلم میچرخه و ککم هم نگزه، ولی این زندگی با یه صلح ظاهری رو هم دوست دارم! واقعا دنیا همینطوریه.. هرچی رو به دست بیاری، یه چیز دیگه از دست میدی. همینقدر محدود و بی ارزش.

سلیم واقعی نبود؟ :|||

آخ اون قسمتایی که از جنگ صفین میگفت...

نهههههه (موهای خود را میکَنَد)
وای نگووو مخصوصا اونجا که شمشیر گرفتن سمت امام🥲

من فکر میکردم واقعیه :٫(

وای آره🥲🥲

و اینکه انقدر نزدیک بشی به پیروزی و بعد اینجوری اوضاع رو برگردونن

جمعه ۲۱ مرداد ۰۱ , ۱۲:۴۷ زی زی گولو بلاسم

سلاااام. تازه اومد وب تون و وب تون رو خیلی دوست دارم.

واقعا سلیم واقعی نبودش.

چه جالب نویسنده خیلی خوب شخصیت رو درست کرده.

اون وسط قشنگ بودش منم یهو گفتم صبر کن چی شده بود اهان بقیه فصل اول.

اره واقعا ادم میمونه باشه یا نباشه. ممنون

سلام سلام. خوش اومدین :)
نهههه نببوووددد
اره خیلی
بودن یا نبودن مسئله این است :دی

اسم کتاب پس از بیست ساله؟

مشتاق شدم بخونمش

سلا بله ^^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan