سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

تلاش میکنیم گرد های نورانی را در زندگی بیابیم و به انها چشم بدوزیم، اما تاریکی مثل قیری میریخت در چشممان! کورمان میکرد و بعد همان گردها گم می‌شدند. ما سعی کردیم از زندگی هرانچه زیبا بود بگیریم، زیبایی ناپایدار بود و مارا به پایداری نواقص و زشتی ها میفروخت. ما تمام انچه داشتیم صرف دست و پا زدن بین تاریکی ها کردیم، اما ته اش؟! نفسمان تنگ میشد و مغروق، جایی بین زشتی ها میماندیم.

ما با شوق وقایع زندگی مان را تعریف میکردیم، برق چشمانمان زیبا بود، فریاد شادی مان گوش محاطب را کر میکرد؛ مخاطب با چشمانی بی روح جان دادن ذوقمان را دید و لبخندی زد. قلبمان را میگرفت و فشار میداد تا هرانچه نور بود قی کند.

ما تمام تلاشمان را گذاشتیم پای زیبا تر کردن اطرافمان، اطرافیانمان، خسته نمیشویم. باز هم نور می افشانیم و زندگی را یاد اور میشویم، اما گاهی نیاز به استراحت هم داریم. استراحتی کوتاه، عمیق و ساکت.

جانا سخن از زبان ما میگویی...

سخن نفس تو رو گفتم، چیزی که تو نمینویسی ازش :)♡

هممون نیاز داریم به استراحت..به ساکت شدن و تجدید قوا:)

اوهوم :)

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را...

:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan