تلاش میکنیم گرد های نورانی را در زندگی بیابیم و به انها چشم بدوزیم، اما تاریکی مثل قیری میریخت در چشممان! کورمان میکرد و بعد همان گردها گم میشدند. ما سعی کردیم از زندگی هرانچه زیبا بود بگیریم، زیبایی ناپایدار بود و مارا به پایداری نواقص و زشتی ها میفروخت. ما تمام انچه داشتیم صرف دست و پا زدن بین تاریکی ها کردیم، اما ته اش؟! نفسمان تنگ میشد و مغروق، جایی بین زشتی ها میماندیم.
ما با شوق وقایع زندگی مان را تعریف میکردیم، برق چشمانمان زیبا بود، فریاد شادی مان گوش محاطب را کر میکرد؛ مخاطب با چشمانی بی روح جان دادن ذوقمان را دید و لبخندی زد. قلبمان را میگرفت و فشار میداد تا هرانچه نور بود قی کند.
ما تمام تلاشمان را گذاشتیم پای زیبا تر کردن اطرافمان، اطرافیانمان، خسته نمیشویم. باز هم نور می افشانیم و زندگی را یاد اور میشویم، اما گاهی نیاز به استراحت هم داریم. استراحتی کوتاه، عمیق و ساکت.
- يكشنبه ۲۸ دی ۹۹