بعد ساعت ها خندیدن و حرف زدن ساکت شد. گفت تو خیلی عاقلانه رفتار میکنی. گفتم من؟ سرش رو به علامت تایید تکون داد.
ساکت شدم.
من عاقل نیستم. این رو بهش نگفتم. نمیدونم چرا. چی میشه که آدما عاقل میشن؟ عاقل بودن ترسناکه.
زندگی برای آدم بی فکر همیشه راحت است. خورد و خواب است. و رفتار بهایم. اما وقتی پای فکر به میان آمد، تو بهشت هم که باشی آسوده نیستی.مگر چرا آدم ابوالبشر از بهشت گریخت؟ برای این که عقل به کله اش آمد و چون و چراش شروع شد. خیال می کنید بار امانتی که کوه از تحملش گریخت و آدم قبولش کرد چه بود؟ آدم زندگی چهارپایی را توی بهشت گذاشت و رفت به دنیای پر از چون و چرای عقل و وظیفه، به دنیای پر از هول و هراس بشریت.
•جلال آلاحمد, نون و القلم
+اون دلنوشته اربعین رو نوشتم. اما نفرستادم. نتونستم چیز جدیدی برای روایت پیدا کنم. گفتنی هارو همه گفته بودن. خیلی گشتم تا از زاویه جدید بنویسم اخرشم رسیدم به نوشتن از زبون ساختمونی که توش اسکان داشتیم. با این حال نفرستادم، به کسی هم نشون ندادم.
- سه شنبه ۲۲ مهر ۹۹