صدای مقتلخوان را نمیشنوم دیگر. شانه های مردها تکان میخورد. توی تاریکی چشم های هراسان و نگران پسربچه ها که روی شانه های پدرهاشان این حجم تاریکی و فریاد را تجربه میکنند، دیدنی است. درست مثل عبدالله. مثل رقیه. عجیب همه چیز روضه است. کسی در وسط مسجد بلند میشود و اذان ظهر عاشورا میگوید. گریه ها بلندتر میشود. شبیه اذان صبح روز نوزده رمضان در صحن نجف. بعد پایان اولین شب قدر. دقایق ضربت خوردن علی.
[بریده ای از کاشوب، که امسال مثل خیلی از مجلس های روضه نیامد و شکل نگرفت]
- يكشنبه ۲ شهریور ۹۹