سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

یادعلی

صدای مقتل‌خوان را نمی‌‌شنوم دیگر. شانه های مردها تکان می‌خورد. توی تاریکی چشم های هراسان و نگران پسربچه ها که روی شانه های پدرهاشان این حجم تاریکی و فریاد را تجربه میکنند، دیدنی است. درست مثل عبدالله. مثل رقیه. عجیب همه چیز روضه‌ است. کسی در وسط مسجد بلند می‌شود و اذان ظهر عاشورا می‌گوید. گریه ها بلندتر می‌شود. شبیه اذان صبح روز نوزده رمضان در صحن نجف. بعد پایان اولین شب قدر. دقایق ضربت خوردن علی.

 

[بریده ای از کاشوب، که امسال مثل خیلی از مجلس های روضه نیامد و شکل نگرفت]

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan