درحال خوندن "طاعون" از آلبرکامو هستم؛ تو این روزایی که ماها درگیر کروناییم میتونیم اون زمانی رو که مردم درگیر طاعون بودن رو تا حدی درک کنیم، گرچه طاعون حتما سخت تر، دردناک تر و وحشتناک تر از کروناست!
گذشته از اینا میخوام این یه تیکه رو باهاتون به اشتراک بذارم:
بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته به فکر خویشتن نبود آن را مشاهده میکرد. همشهریان ما نیز در برابر این وضع(شیوع طاعون) مانند همه مردم بودند، به خویشتن فکر میکردند یا عبارت دیگر اومانیست بودند و آن را باور نداشتند. بلا، مقیاس انسانی ندارد. از این رو انسان با خود می گوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفته ای است که میگذرد، اما نمی گذرد و انسان ها هستند که از خوابِ آشفته ای به خواب آشفته ی دیگر دچار می شوند، و قبل از همه، این خوابهای آشفته گریبان اومانیست ها را می گیرد زیرا آنها پیشبینی لازم را نکرده اند. همشهریان ما را نمیشد بیشتر از دیگران متهم ساخت. آنها فقط فراموش می کردند که متواضع باشند و گمان میبردند که هنوز همه چیز امکان دارد و در نتیجه این تصور پیش میآمد که بلا ناممکن است. به داد و ستدها ادامه میدادند، آماده سفر می شدند و عقایدی داشتند. چگونه میتوانستند به طاعون فکر کنند که آینده را، سفرها را و بحثها و مشاجرات را از میان می برد؟ خود را آزاد می شمردند ولی تا بلا وجود دارد هیچکس آزاد نخواهد بود.
- سه شنبه ۳۱ تیر ۹۹