سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

خانه لهستانی ها

صدای لباسشویی اومد. یعنی اینکه باید برم لباسارو پهن کنم. خونه رو خاک گرفته و زمین پر از خرده آشغاله، منتظرهمسروخواهر نشستم ببینم این طلسم بیرون رفتن ما تو تابستون بالاخره شکسته میشه یا نمیشه. به لیست کارای امروزم نگاه میکنم که نوشته: «وبلاگ، خانه لهستانی ها». با خودم گفتم بهتر از اینستاگردیه، لپتاپ رو باز کردم و دارم اینارو مینویسم. این روزا حاضرم هرکاری کنم غیر از اینستاگردی. با خودم فکر میکنم پس درامدداشتن از طریق ادمینی اینستاگرام چی میشه؟ واقعیت اینکه میخوام این تابستونم خلوت باشه و پراز فکر، تا حالا خوب پیش اومدم و کم و بیش میدونم از زندگیم چی میخوام، اما هنوز به نتیجه نرسیدم. این تابستون این بلاتکلیفی رو تموم میکنم، به خودم قول میدم.

حالا درمورد کتاب...

خانه لهستانی هااز مرجان شیرمحمدی و نشر چشمه، وقتی اومد به زندگیم که بعد از دو سه تا کتاب از داستایوفسکی دلم لک زده بود برای یه اثرایرانی دلنشین حال خوب کن. دروغ چرا، خانه لهستانی ها چندان هم حال خوب کن نبود، چون داستان درمورد مستاجرهای یه خونه ی پر از اتاقه که همه باهم زندگی میکنن، توقع دارین از این داستان چیزی جز فقر و حسرت و فرهنگ پایین و کتک کاری در بیاد؟ اونم حول سالهای 1330. با اینحال برام شیرین بود بخاطر راوی، سهراب حدودا ده ساله. اتفاقات بزرگ بزرگسالان رو جوری توضیح میده که انگار اصلا مشکل خاصی نیستن، همینش از تلخی زندگی آدم های اون خونه کم میکنه.

این کتاب درست و به موقع اومد و شد همدم روزای زندگیم که از بی کتابی و حجم امتحانات داشتم خفه میشدم! دستی به سر و روم کشید و گفت بیا برات یه چیزی تعریف کنم... 

داستان روانه، اصطلاحات جالبی داره، بعضی کلمه هاش برام جدید بود، خوش چاپ و خوش دستم هست. نباید منتظر اتفاق خاصی انتهای داستان باشین، انگار که نویسنده فقط یه قسمت از زندگی سهراب رو نوشته و فیلم رو تموم کرده. اخرش دلم نمیومد بذارمش کنار، دوست داشتم ادامه دار بود، حیف شد...

اینم اضافه کنم که بعد مدتها امتحان نکردن یه نویسنده ی جدید ایرانی، انتخاب خوبی بود، خیلی خوب!

دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan