سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

تهوع

به نصفه کتاب که رسیدم بستمش و ازش تشکر کردم بابت دیدجدیدی که بهم داد و معذرت خواستم از اینکه داره حوصلمو سر میبره و باید بذارمش کنار!

اینکه سارتر انقدر با مهارت تونسته یه مکتب به اسم اگزیستانسیالیت با اون همه پیچیدگی در قالب داستان بیاره، اوج مهارت یک فرد در نویسندگی رو نشون میده :) و البته باهوشی او رو!

اونجاهایی که شخصیت اصلی از خوبی های زندگی میگفت و تموم جزئیات رو جلوی چشم مخاطب میورد و بعد، همه رو پوچ میخوند و بهش حالت تهوع دست می داد و بعد دوباره روزنه ی امیدی از اون همه تاریکی بهمون نشون میداد، تضادها باعث میشد که منِ مخاطب دچار تناقض و حتی تهوع شم! 

بخاطر اینکه سیر داستانی درست و حسابی نداشت و عملا اتفاق خاصی تا وسطای کتاب نیفتاد گذاشتمش کنار. شاید اگر ادامش میدادم این حرفو نمیزدم. 

 

برای نظر دادن بابت یک کتاب باید کل اون کتاب خونده بشه شاید حرف اصلیش تو فصل آخرش نوشته شده باشه و شاید اصلا از این جایی که شما خوندید به بعد قشنگ نباشه! نمیشه اینجوری قضاوت کرد

منم در حدی که خوندم نظرمو گفتم. برای همین گفتم نصف کتاب رو خوندم که معلوم شه خیلیم نظرم صحت نداره؛ و الا حرف شما متین :)

تهوع کتابیه که میشه وجود گرایی رو توش زندگی کرد منم تمومش نکردم هنوز، سیر داستانی نداره...همراهی باهاش سخته و حوصله سر بره ....  به نظرم خیلی از جملات کتاب واقعا جای فکر کردن داره...

آره خیلی :) برای من مخصوصا اونجا که از روزمرگی و ماجرا تو طول زندگی میگفت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan