سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

آتش ما تیز میکنی

تو همیشه سرزنده میای. همیشه منو غافلگیر میکنی. بیشتر تو قلبم گردش میکنی، بعد میری تو چشمام و برق خاصی بهش میدی. مثل موقعی که مامان بیمارستان بود و داداش کوچیکه تازه به دنیا اومده بود، یهو اومدی و باعث شدی من دلتنگی مادرم تو سه سالگی رو فراموش کنم، تو سالن بیمارستان بچرخم و به هر اتاق سرک بکشم، هی از مامان بپرسم: مامان اینجا کجاست؟ چرا همه جا سفیده؟ چرا انقدر تخت داره؟. تو باعث میشی من بشم یه آدم با هزار هزار سوال، هزار هزار کنجکاوی، هزار هزار حس زندگی و امید، باعث میشی دلم بشه یه آسمون ارغوانی رنگ که با صورتی قاطی شده و ستاره داره. همیشه همینطوری میای درست میشینی وسط دلم، وسط روزمرگی هام، که یادم بره زندگی روزمرگی نیست، که یادم بره هنوز میتونم بچه باشم و برای یه مدتی دنیای بزرگسالی رو بدم به بقیه ی بزرگ ترها و بعد شونه هامو بمالم، چشمام رو ببندم و پیش خودم بگم چقدر سنگین بودا! درست با کتونی سفیدی که زیرش چرخ پنهون کردی، تا میام دنبالت بهت بگم اروم بگیر یه لحظه!، چرخاشو باز میکنی و زودتر از دستم در میری، منو میکشونی با خودت، به جاهایی که فکر کنم چقدر موی جو گندمی قشنگه، به اینکه لکه های روی پوست صورت آدما چقدر به دل میشینه، یهو یه دختره رو میبینم که موهاشو چتری زده، سرمو کج میکنم و با همون برق تو چشمم که تو دلیلش بودی، به خودم میگم خدایا! چقدر نازه! به پله برقی نگاه میکنم که چطوری خطوطش منظم و دقیق کنار همه، نه مثل خط کشی های من که اخر سر یکی از خط ها کج در میاد. همینطوری میای وجودم پرمیشه از وجود! از بودن، هستن، نرفتن، وابستگی و دلبستگی، باخودت نمیگی تلف میشم اخر سر از این همه حس قشنگ؟ با خودت نمیگی یه روزی باید دل بکنم برم؟ اگر قول بدی ته خط هم با جفت پا بپری تو دلم و با لبخند برم از این دنیا، خیلی کارم رو راحت تر میکنی، قول میدی؟ 

چه شیرین:)

خودتی^^

من نفهمیدم این چیز مذکور چیه

آدمه یا یه احساس یا کودک درون یا ؟

ادم نیست.درمورد یه حس حرف میزنم میشه گفت ذوق، شوق زندگی یا هرچیز دیگه مثل اینا

مثل زری مخاطب پست برای منم مبهمه. ولی فکر کنم اگر نوسنده بخواد آشکار بنویسه قطعا مینویسه :)

 

به زری جواب دادم، راستش فکر کردم متنش اگراشکار به دلم نمیشست. در مورد این متنم اصلا فکر نمیکرد یه  روزکه این حس اومده بود سراغم فقط بیانو باز کردم و نوشتم ...
دوشنبه ۳۱ مرداد ۰۱ , ۱۲:۱۸ زی زی گولو بلاسم

اخخخخخیییییییی چه ناز و شیرین و عشقولانه :))))))

=))))

خیلی بوسیدنی بود.

^^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan