چند روز پیش از دست دوم فروشیا کتاب گرفتم با اکراه، فروشنده گفت ببر نخواستی پس بیار. امروز رفتم پس بدم زد زیر همه حرفاش. خلاصه با یه پیر خرفت دهن به دهن کردم و دادوبیداد. یه جوری قضیه رو موقتا تموم کردم. رفتم مغازه کناریش تا یه کتاب دیگه بگیرم گفت چرا داد میزدین؟ براش گفتم. من و سرتا پا ورانداز میکرد [حالم از اینکار به هم میخوره] و مثلا گوش میداد. حین تعریف صدام میلرزید! تعجب کردم که چرا؟! من کلا با غریبه ها بحث نمیکنم، مخصوصا سن بالاتر از خودم.چه برسه به اینکه صدام بلند شه پیششون! اما حالا دومین بار بود که داد میزدم. من صدام میلرزید چون عادت نداشتم، عادت به این نوع بی اخلاقی _حداقل از نظر خودم. تازگیا فهمیدم جامعه دیگه کشش نداره با متانت رفتار کنی، تا حدی باید دریده باشی! نمیخوام از جامعه دور شم و خودم رو تو خونه حبس کنم، تنها راهش وارد شدن به همین جامعه ایه که هرروز داره گندتر میشه و کنار اومدن با مردمشه. نمیخوام خودمو از دست بدم، نمیخوام یادم بره که سر هیچی دروغ نگم، یا سر آدمای بی دست و پا داد نزنم و... .
تازگیا جامعه داره روی تهوع آوری از خودشو نشون میده، هردفعه با مراتب شدید تر.
اون روزی تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودم واحد چند متر جلوتر تشریف بیارن و برم بشینم. وسط ظهر بود. یه خانومه از جلوم رد شد، راننده در رو واسش باز کرد رفت نشست. گفتم منم برم. اول حس کردم شاید باهم سر و سرّی دارن، یا زنه خیلی هلو تو گلو بوده که راش داده، اما انقدر گرم بود که به خودم گفتم بسه! و راه افتادم سمت اتوبوس. رانننده وقتی دید من ول کن نیستم و میخوام سوار شم درو باز کرد گفت خانم تو ایستگاه باید منتظر باشین. گفتم اون خانوم مسافر نیستن؟ (جهت اطمینان از اینکه طرف زنش نباشه یا فامیل نباشه) گفت به توچه! زنمه! باهاش حرف خصوصی دارم. جلو زنش سرش داد زدم گفتم چرا اینطوری صحبت میکنی؟ گفتم اگه مسافره منم سوار کن هوا گرمه!
ولی خودمونیم، من به وحشیانه رفتار کردن هیچوقت عادت نمیکنم.
+ دارم ۱۹۸۴ میخونم. چقدر قشنگه! همش باید یادم باشه به فلان چیزی که گفت فکر کنم. یه خورده به انسجام رسیدم پست میکنم فکرمو؛ شایدم نرسیدم و ازتون خواستم شما نظرتون رو بگید.
- سه شنبه ۱ مهر ۹۹