سرکار علیه

برای باقی ماندن،‌بنام الباقی

1984- جرج اورول

بالاخره تموم شد، باید اعتراف کنم فضاش بسته، سیاه و خفه کننده و گاها تهوع آور بود. بعد خوندنش تا مدت ها ذهنم بسته میموند و انگار دور سرم یه ابر سیاه بود، نمیذاشت به زندگیم برسم -ـ- 

بعد تموم کردن کتاب فهمیدم چقدر هیچی نمیدونم!(چه جمله ای!) نه از تاریخ، نه از سیاست و نه حتی فلسفه. خب ظاهرا باید یه فکر اساسی در این مورد بکنم، خیلی زشته انقدر دانشم سطحی و حتی میشه گفت ناچیز باشه. برای همین خوندن این کتاب برای من سخت بود تا حدودی، سرعت خوندنم مثل همیشه نبود و انگار ترمز کشیده بودم تا جمله هارو آروم بخونم و بفهمم میخواد چی بگه بهم. این جورج ارول بود، وای به حال بالزاک و کافکا "-" 

نمیدونم از چی کتاب براتون بگم، از کجا شروع کنم به حرف زدن ... فقط چیزایی که خیلی بیشتر مدنظرم اومد رو میگم:

من حقیقتا نفهمیدم کسایی که میگن این رمان داره شرایط ایران رو میگه یعنی چی :| بابا وضع ما انقدرم وحشتناک نیست، قبول دارم تا حدی هست اما نه دیگه انقدر. مثلا چیزی که خیلی مشهود بود محدود کردن آدم ها از نظر فکری، عاطفی و حتی غرایز جنسی بود! تو ایران ما محدود شدن افکار رو داریم، با این حال یه گوشی و اینترنت و وی پی ان کافیه که کاملا از ایران خارج شیم و جاهای دیگه سیر کنیم، علوم و ادیان مختلف رو ببینیم و حتی از نظر فکری موافق سرسخت اونها باشیم، به قول امیر خانی وقتی شما با هرکسی غیرخودتون در ارتباط باشین تحریم رو شکستین ـ حتی در همین حد که اگر شما مذهبی باشین، با یه فرد ایرانی غیرمذهبی در ارتباط باشین. دیگه سراغ غرایز نریم که ماشالله بعضیا تمام زندگیشون رو بر اساس همین غریزه ها بنا نهاده اند :)

بعد اینکه داشتم فکر میکردم واقعیت خیلی اوقات همونیه که احزاب کشور ها بر مردمشون اعمال میکنن. ما تو کشور مذهبی هستیم و خیلی از باورهامون از همین جا آب میخوره مثلا همین اقای شجریان، اربعین فوت کردن، تو کامنتا میخوندم که بعضیا میگفتن خوش به سعادتش اربعین از دنیا رفت، انگار که موهبتی الهی نصیبش شده. نمیگم غلطه یا درست. اما خیلی چیزها از نگاه اون حزب درسته اما از نظر عقلانی غلط. مثلا وینستونِ قصه ی ما میدونست ۲+۲=۴ اما با شکنجه و انواع فعل و انفعالات بهش فهموندن که ۲+۲=۵ چرا؟ چون از دید حزب این درسته! این مسئله توی همه ی سیاست گذاری ها، کشور ها و حکومت ها هست. 

یه چیز دیگه که جالب بود درمورد شستشوی مغزی آدم هاو خوندن فکر اونها بود. حزب تو کتاب، دشمناش رو سلاخی و نابود نمیکرد، چون بنظرش از خون ریخته ی اونها صدها مخالف سبز میشن. دشمنانش رو تغییر میداد، عوض میکرد، یه کاری میکرد که باور داشته باشن ۲+۲=۵، اینطوری حتی طرفدار آتیشه ی حزب هم میشدن! این موضوع با پیشرفتی که الان جوامع دارن به راحتی امکان پذیره و اصلا دور از ذهن نیست. نه تنها نشون دادن چیز غلط جای درست راحته، بلکه اجتماع نقیضین هم ممکنه! توی کتاب از کلمه «دوگانه باوری» استفاده کرده بود یعنی شما در عین واحد، دو چیز متضاد رو قبول کنی. نمونه بارزش اسم وزارتخونه هاش بود، مثلا وزارت عشق کارش شکنجه کردن ادم ها و عوض کردن و درنهایت کشتن مخالف ها بود. کاری میکرد درست برخلاف مفهوم کلمه ای که روش بود، بنابراین افرین! شما بعد ها حتی میپذیرید که یک چیز هم میتواند سفید و هم سیاه باشد.

اگر بخوام مفصل بگم خیلی طولانی میشه، چون کتاب خیلی از مفاهیم رو بسط داده بود مثل جنگ، صلح، بردگی، ازادی و... اونم در قالب یک داستان و این نهایت هنر نویسندگی رو میرسونه :)

تو مقدمه ی کتاب نقد اریک فروم رو اورده بودن، من اول خود کتاب رو خوندم و بعد مقدمه رو. میدونستم اگر از مقدمه شروع کنم چیزی ازش نمیفهمم. فروم میگفت جوامع وقتی صنعتی شدن و تونستن اقتصادی به دست بیارن و ثروتمندتر شدن، موجی از امید بین تمدن ها به پا شد. انگار همه داشتن به اون اتوپیایی که آرزو داشتن نزدیک میشدن و واقعا نزدیک بودن به جامعه ای برابر، عادلانه و پر از صلح؛ تا اینکه جنگ های جهانی اول و دوم به وجود اومدن. تمدن ها نابود شد، بخش عظیمی از تاریخ، فرهنگ و امید مردم با خاک یکسان شد و روشنی جاش رو به تاریکی داد. حالا همه معتقدند روح انسان درحال نابود شدنه، انسانیت چیزی ازش باقی نمونده و جورج اورل، هرچند تلخ، سعی در فهموندن این موضوع به مخاطب داره. میخواد بگه اگر به انسانیت توجهی نکنید مدت زیادی طول نمیکشه که همه میشیم شبیه مردمِ رمان (دیگه باید بخونین تا بفهمین منظورش از مردم رمان، چه وضع فجیعیه).

در کل خیلی خوشحالم که همچین اثر عالی ای رو خوندم، لازم بود و قابل تامل. از اون کتابا بود که اصلا حس نمیکنم سرش وقتم رو تلف کردم. تنها ترسی که دارم اینکه گفته های کتاب فراموشم بشه و چون اینجا کامل ننوشتم، ترسم بیشتر شده! با اینحال امیدوارم وقتی سراغ تاریخ، سیاست، فلسفه و.. رفتم و اون سطح کم دانش رو حداقل به متوسط رسوندم، برگردم سراغ ۱۹۸۴ D:

 

پیِ نوشته: طی عملیات خیلی یهویی ظاهر وبلاگ رو عوض کردم، خوب شده حالا؟ 

دلخوشیم به همین روزمرگی ها
چراکه زندگی چیزی جز روزمرگی نیست.
Designed By Erfan Powered by Bayan